Thursday, February 11, 2010

باز من

اضطراب و دل نگراني و افسردگي كلا از ديد من يك بخش عمده اون يك مسئله ارثي هست
در اين نوع مادر آدم يا خواهري كه ارث گرفته سيستم تحليل و اتفاقات را هميشه سيستم هر كاري را فاجعه مي بينند
اينقدر مادر من هميشه گفت نرو فلان مي شه نكن فردا فلان مي گن نبينش از كجا مي دوني فلان نيست
كه من براي من هر فردايي يك ضرر و خطر تلقي مي شد و اين آدمها صبح هم كه بلند مي شوند با اين مسائل روبرو مي شوند ولي اگر فردي آگاه پهلوي آدم باشه جزو بيماريهاي علاج پذيره و مي شه ازش خلاص مي شوند
البته من هميشه به مادرم مي گفتم مامان من تو يك ميخي توي پاته و 30 ساله تمام حركات من و كارهاي تو رو اين اضطراب و نگراني مختل كرده و بايد خوب اين ميخ رو در بياري اما خوب چون ايشون منو زائيده بود هميشه اينكه من تو رو زائيديم يا بعضي وقتها هم نزائيده بود و معتقد بود منو كار ديگه كرده بايد ساكت
مي شدم و اگاهي دادن كارگر نبود
و بايد بالاخره از دست اين اضطراب خلاص ميشد آنهم براي هميشه و اين باعث مي شد كه اين اضطراب خشم و عصبانيت ايشون رو هم كنترل كنه و خوب واكنشهاي تند و دادهاي نتيجه و واكنش اين نگرانيها بود
متاسفانه اضطراب پايه و اساس بيشتر گرفتاريها بود همه چيزهاي دنيا خوبش هم بد و مضر بود ولي خدا نكنه كه يكي از اين مسائل درست در مي آمد تاوان ان هنوز به جاي مي ماند اگر ايشان حيات داشت
ولي مي دونيد آدم نگران و يك مادر نگران يك چيز بدتر را مي تونه حتي بدتر مي كندو چيزي كه ضرر و خطر نداره هميشه به حادثه بد و فاجعه ترسيم كنه اين طبيعي است اگر من مرگ مادرمو روزي دوبار مرور كنم و قيافه آخرين لحظه وي و بيماري وي را مرور كنم خوب اگر هر روز مرور كنم حساب كنيد در عرض چند سال چند دفغه من اين ضربه رو به روحم مي زنم و من چه آسيبي مي بينم
من چي  مي شم(آقايون خانمها نگيد شما رو ميگم من خودمو مثال مي زنم) يك فرزندي از اين مادر كه براي كارم وسواس مي گيرم و همه چيزو هميشه تو كار يادداشت ميكنم چون علت اين نيست كه مي نويسم فراموش نكنم اين هست كه من اين پيام رو مي گيرم و ميدم كه من آدمي نيستم كه با مشكلات برخورد كنم بلكه شرط يك آدم سالم در شرايط كاري اينه كه در آن شرايط احساس بدي نداشته باشه و اگر احساس بدي احيانا داشتم اون نوشته ها و برنامه نويسيها در محيط كار نه از سر بهتر و بايدي است كه بايد براي زندگي باشه بلكه از سر ترس و وحشتي است كه در زندگي منه
پس من ديگر پيش بيني و امادگي رو فراهم نمي كنم بلكه نگران مي شم فرق آدمي كه پيش بيني و نگران آينده است اينه  من كه مي خوام فردا كت شلوار بپوشم مي رم از خشك شويي مي گيرم فردا مي پوشم اما آدمي كه اضطراب داره
 مي گه واي فردا من بي لباسم حالا اگر راه بيفته بره خشك شويي با احساس بدي هست مثل آدمي كه فردا لباس نداره
يعني در حالي كه لباس داره رنج بي لباسي رو مي كشه در تمام زمينه ها همينه و بعد چي مي شه روزي كه شما مي نويسي و پيش بيني مي كني و برنامه مي نويسيد اين يك مسئله است ولي روزي كه تو از شدت اضطراب مي نويسي و نت سر كار ور مي داري مي تونه برسه به وسواس و حالا يك فكر مي ياد سراغت اينكه حالا من همه رو نوشتم يا ننوشتم از قلم چيزي افتاد يا نيافتاد فرقي نميكنه اما من سر كار هميشه نگران هستم كه يا ننوشته باشم يا نرسم يا نتونم يا يادم بره انجام بدم پس من سر كار هميشه با مشكل روبرو هستم در صورتيكه اين مشكل براي آدمي كه مضطرب نيست ماهي يكبار اتفاق مي افته كه چيزي يادش
 مي ره يا فراموش مي كنه ولي يك آدمي كه زائيده اين سيستمه دائم داره خودشو تنبيه مي كنه يا مجازات مي كنه خودشو بخاطر اتفاقي كه نيافتاده يعني كاري كه نشده مثلا وقتي بابام دير بياد من فكر كنم شايد تصادف كرده نا خود اگاه من دارم رنج يك تصادف رو مي برم شايد به اون شدت نباشه اما يك دهم يا يك سومش كه مي شه حالا اگه مادر من روزي صد دفعه هم بياد اين كارو بكنه كه از پا در مياد
حكايت مادر من آدمي بود كه روزي 10 تومن پس انداز مي كرد بعدش 100 تومن خوب از حسش خرج
 مي كرد خوب معلومه از پا در مي آيد سرطان هم ميگيره و مي كشش
زندگي با اين همه حساسيتهاي تازه هر روز يكي اس ام اس مي ده كه اعصابي رو به هم بريزه با اين پوستهاي نازك رواني مي تونه سختتر بشه اضطراب تا ريشه كن نشه نبايد ولش كرد شما بايد قبول كنيد كه بايد اضطراب رو بايد  ريشه كن كرد و بايد اين ميخ رو در آورد شايد باهش عمري كنار امده ايد ولي بايد خلاص شد.
عمر من اينا همش من بودم تو نيستي