Tuesday, March 13, 2012

چهارشنبه سوزي

باز چهارشنبه سوري اومد
روبروي من توي كشور غريب وتوي غربت دختر و پسر در حال برنامه هستند و عده اي براي رفتن بيرون امشب دارند برنامه ريزي مي كنند
اشاره ايرانيها به من نشون ميده كه حس كردند من ايراني هستم گوشهاي تيز من شنيد يكي گفت برين بهش بگين اون هم بياد بريم مثل اينكه ايرانيه و تنها نشسته كمي خوشحال شدم زماني كه  داوطلب گروه به من نزديك ميشد در همين زمان گاردي از كنارمن رد شد و چون منو ديد لبخندي زد و گفت لطف كنيد موبايلتواز روي دسته مبل بردار
من با زبان انگليسي بسيار پر لهجه تشكر كردم ونشون دادم كه لهجه ندارم وگفتم مرسي بايد اينجا موبايل من از همه ارزونتره پس من در حاشيه امن هستم

ديديم داوطلب دو قدم مانده بود برگشت و رفت لب و لوچه ام توي هم رفت و نگاه كردم به جمع دخترها و پسرها و گفتند گفتي  بهش گفت نه بابا ايراني نبود انگليسي زبون بود