Tuesday, November 20, 2012

بخشيدن فرد خيانتكار/ماندن تو رابطه بد


اكثرا توي زندگي به اين سوال و مسئله برخورد ميكنم آيا ميتوانم شوهر خود را در صورتيكه متوجه شده باشيم خيانت كرده در زماني كه زن داشته و زندگي مشترك داشته مي توان بخشيد؟بيشتر شوهرها هم هميشه قول ميدهند دفعه آخر باشد و عوض شده باشند.

بعضي ميگويند من فهميدم همان اوايل  ازدواجمان بوده و الان يكسال از آن زمان ميگذرد پس چكار بايد كرد و ما بايد قبول كنيم ببخشيم نبخشيم و از اين مسائل كه هر روزه ميشنويم

 يكي ميگه خاله من گفته نود درصد مردها اين كار را ميكنند كه براي من اداره آمار اين خاله و اين خانم هميشه جالب بوده پس در نتيجه بايد مرد و شوهر را بخشيد.

ديگري ميگويد مادرم گفت مگر باباي تو نكرد من زندگي كردم  مگرنكردم؟

ديگري ميگويد ؟گريه كرد و قول داده ديگه تكرار نشه و عوض شده ؟داييش گفته تو مطمئن باش فهميده اشتباه كرده و عوض شده؟

ديگري مي گويد بابا مرد مقصر نيست زنه فلان زير پايش نشسته بوده

ديگري ميگويد مگر فلاني نكرد بعد فهميد برگشته سر زندگيش داره زندگي ميكنه.

و اما چرا و چه بايد كرد اصلا چرا اينطوريه؟

بايد ما شوهر خودمونو ببخشيم يا نبخشيم اين سوال هست

طبق آنچه من خواندم اين مسئله يك داستان و مسئله شخصي هست كه ديدگاه ما نسبت به زندگي زناشويي را رقم ميزند كه چه هست؟

من بر حسب علاقه ديدم درهر جاي دنيا ديدگاه اين جامعه با اون جامعه مسئله اش در مورد خيانت مرد  فرق داره

در ايران ما به نظام چند زني باور داريم كه بر اساس باور و اعتقادات چند زني كه يك مرد ميتونه زن ديگري هم رسما بگيره مرد در چنين باوري در نزد ديگران هيچ وقت خيانت كار نيست علتش اينه چون ميتونه زن دوم داشته باشه ميتونه آشنا بشه و صحبت كنه و حتي با اون خانم ازدواج كنه ولي در جامعه اي كه هيچ زني بعنوان و شكلش نميتونه توي زندگي زناشويي طبق هيچ باوري بياد يك چيز و كلام ديگه است چون براي همين باور مرد بيشتر مواقع خيانت كار نيست ولي زن خيانت كار هست بر اين اساس كه مرد ميتونه چند زن داشته باشه ولي زن قرار نيست با يك مرد بيشتر باشه

بعد بر ميگردد به يك مسئله كه حالا ما موارد بالا را داريم و اين باور باز هست اينكه خيانت جنسي بوده كلامي بوده حسي بوده هر دو يا هر سه بوده بسياري هر كدام از اينها را بعنوان پاياني بر رابطه ميدانند و تمام است و قرار نيست حرفي بزنند و مانند يك ظرف شكسته ميباشد و يا ماننده يك مرده

بعضي هم مانند افراد و نظرات بالا اين نتيجه را ميگيرند كه بايد شرايط را ارزيابي كرد شكلش را و مقدارش را و بعد ميرسيم بعد از شرايط جديد و قديم و آناليز به اينكه  حالا طرف عوض شده و آيا مي شود انتخاب كرد كه حالا بايد بخشيد يا نبخشيد و ادامه داد يا نداد كه صد البته موضوع ديگر درجات بخشيدن است چون بخشش افراد بصورتي كه بشه تعريف كرد هم نيست

افرادي هستند كه مي بخشند و اون آدم را به صورت آشكار يا پنهان آن فرد را آزار و سرزنش ميكنند تحقير ميكنند تهديد ميكنند نق ميزنند و بنا به شرايط ياد آوري ميكنند و تازه يك سري حقوقي هم براي خودشان قائل ميشوند و كلا زياد اين موارد را ديديد كه هر زمان هم كم مياوريد به آنها دست يازي ميكنيد

دوم افرادي هستند كه اصلا نمي بخشند ولي با اون شخص زندگي ميكنند و هر روز طرف رنج ميبره بنا به دلايلي و هميشه تنور داغه و شخص زجر هم ميكشد

افرادي هم هستند كه در كوتاه مدت ميبخشند ولي بعد ميبينند توان و تحمل اين مسئله را ندارند

ولي كساني هم كه بخشيدند هميشه دليلي داشتند و ميخواستند  يا چيزي را ثابت و يا بگويند چون ميخواستند و يا بازنده نباشند اطلاعات داشته باشند و يا چون براي بهم خوردن زندگي آمادگي نداشتند و در نظر داشتند كه شرايط خود را آماده كنند يا برتري داشته باشند براي كنترل اون آدم  و يا اون آدم را در اختيار و كنترل بگيرند و اكثرا با وجوديكه بخشيدن يا موضوع رو دوباره مطرح كردند و سرش دعوا را شروع كردند و يا سر همون مسئله از هم جدا شدند كلا موضوع از اين قبيل موضوع بسيار پيچيده اي هست

تازه من ديديم عده اي با مسئله خيانت راحتتر ميشوند و ميگويند ديگر خوب از اين بدتر نميشه و اتفاق بد افتاده از اين بدتر نميشه

ولي مسئله هميشه وقتي از من هم سوال ميشه پيچيده هستش ولي با هر شكل و صورتش بايد گفت اين بخشش بايد وقتي صورت بگيرد كه واقعا شخص عوض شده باشد بداند چي را بايد در خودش عوض كند و شخصي هم كه ميخواهد ببخشد بايد طوري باشه كه اگر ميبخشه بايد ديگر فراموش هم بشه و پروسه طولاني مدت هستش

خوب اين هم از بخشيدن و همسر خيانت كار

در رابطه با مادر و پدر همسر و روابط  فيمابين بايدخدمتتان هم عرض كنم زن و شوهر ابدا قرار نيست در گير روابط غلط و حتي اندرز در رابطه با خانواده همسر  بشوند فقط فرزند اونها بايد مسئوليت اين كار را به عهده بگيرند يعني همسر بايد به برخوردهاي مادر و خواهرش پاسخ دهد اوست كه بايد بپذيرد درست و غلط خانواده اش چيست و كجاست بعضي وقتي مثلا ميگويئد چرا با شوهر من چنين رفتار بچه گانه اي ميكنيد ميگويند ما خيلي دوستش داريم ولي واقعيت اين است ما دوست داشتن زياد و يا زيادي نداريم مثل اينكه ما قرار نيست هواي زيادي يا آب زيادي داشته باشيم ولي جالبه من چيزي كه ديديم اينه كه اين دوست داشتنهاي زيادي بعضي وقتها به نسبتي كه حتي بچه هاي مهمترند همسر كم ارزش تر هست يعني مادر شوهرتون ميبينيد پس رابطه خوبي با پدر شوهر شما ندارد

از اينها بگذريم يك موردي هست كه من دوست داشتم در رابطه اش سالها و روزها بنويسم خيلي روش كار كردم چون افردي يا مثلا فردي هست چه در رابطه با ازدواج يا رابطه دوست دختر و پسري كه ماندنش در يك رابطه و زندگي صد درصد اشتباه است همه هم اذعان دارند ولي باز ميماند و باز بدي بي حرمتي و همه شرايط بد رو تحمل ميكند چگونه اينطور ميشود ؟چرا اينطوريه چرا ما هزار بار به يكي ميگوئيم بابا اين به تو اين كارو كرده خيانت كرده تو رو ميزننه  تحقير ميكند و توهين ميكنه باز فرد ميماند ؟اينها بهانه هايي مي آورند مانند حرف از خاطرات است كه آزارش ميدهد و براي همين ميماند دليل مي آورد چون اولي و اخري در آن زمان و اون زمان من ايشان را ديديم وابسته شدم.خوب بيشتر وقتها هم از من سوال ميكنند كه ما چكار كنيم و چه چيزي را بگوئيم كه فرد از رابطه بيرون بياييد و بكند و تمام كند

واقعيتش را بخواهيد داستان به اين سادگيها هم نيست و به تنها كندن خلاصه نميشود چون ما فرضيه اي دارم كه شايد هم واقعيت باشد كه بزرگترين دشمن و خطرناكترين دشمن هر فرد خود فرد است و يا در قسمت بعد انسان ميتوتند در مورد خودش به كرات اشتباه بكند مگر ادمهايي كه سيگار ميكنشد نميدانند سيگار بده براي قلب بده براي ريه بده؟يا فكر مكنيد همه آنها فكر ميكنند سيگار براي سلامتي مفيده؟ما به اين افراد چه توصيه اي ميتوانيم بكنيم ما نميتوانيم به يك فرد توصيه كنيم از فلاني بكن و جدا شو چون شما نميتوانيد در يك جلسه و يك جمله به فردي بگيد ورزش خوبه از فردا ورزش كن يا كم بخور چنين توصيه هايي وجود ندارد

وقتي فرد يك سري باورهاي و نظام اعتقاداتي و سيستم احساسي دارد كه بعلت اسيبهاي دوران كودكي از مسير واقعي و سالم دور مي افتد و مانند فردي كه اعتيادي دارد و براي ترك راهش و مسيرش بايد از جهتي باشد كه بتواند آن اعتياد را كنار بگذارد و با واقعيت كناربيايد

تمام ما تا 7 سال اول زندگي از طريق هوش و احساس و تخيل خودمان شكل و فرم ميگيريم ولي ما با حس و تخيل با واقعيتها آشنا ميشويم ولي احساسات خوب و بد را در خود رشد ميدهيم مثل ترس شادي امنيت و نظام اعتقاداتمون را ميسازيم و متاسفانه بين 7 سالگي تا هيجده سالگي شرايطي پيدا نميكنند كه با واقعيت روبرو بشوند و بفهمند پس تا آخر عمر با همون هفت سالگي ما جلو ميرويم و با همان احساس و عواطف و كودكي دارند

و اين گير افتادگي ما در كودكي اگر نخواهيم كه كمك كنيم خودمون را بيرون بكشيم همچنان ميمانيم چون ما نميتوانيم گذشته اي كه در ما كاشته شده از ما دور كنيم مثل اين ميماند شما يك دفعه تصميم بگيريد زبان فارسي از الان بلد نباشيد امكان دارد شما سكوت كنيد ولي ميفهميد ولي شايد حرف نزنيد ولي ميفهميد ما چيزي كه در ما كاشته شده فقط از راه درست ميتوانيم از بين ببريم براي همين وقتي چنين افرادي كه گير هستند مي پرسند من چكار كنم من ميگم شما قراره بريد ماجراي كودكي آسيب ديده خود كه هميشه يك حس وحشت و هراس بسيار بد با ريشه از چيزهاي مختلف مانند خجالت ،حس گناه،غم،خشم كه در كودكي بر اثر بي توجهي و جدايي براي هر كس شايد پيدا بشه از بين ببريم روزي كه من در كودكي تا چهارده ماه اول آسيب خوردم و از اونجا تا سي و شش ماهگي دنبال شده و بعدش هم تشديد ميشود و با جدايي مشكل دارم با شرايط بد و نامناسب مي مانم وچون جدايي رنجش براي من بيشتر از شرايطي است كه در آن شكنجه است

و اين شرايط براي همه شناخته شده است چون مثلا من بدليل وحشتي كه و بهم ريختگي كه مغز من و روح من تا مسئله جدايي مطرح ميشود دارم همان جا مي مانم و كار اينقدر جدي هست كه من ديديم حتي مردمان آگاه و تحصيل كرده نيز بسيارشان شرايط بد شناخته شده را به شرايط خوب ناشناخته ترجيح ميدهند

چون ما بايد بدانيم يك بدن رواني هم داريم كه بايد مراقبش باشيم و مطابق سن تقويمي زندگي كرد چون وقتي بدن رواني گرفتار و آسيب ديده است من را با مشكل روبرو ميكند ما كلا بايد يا يك كودكي خوب داشته باشيم كه معمولا كسي ندارد يا كودك خوب شده داشته باشيم من ميتوانم كودك مجروح خود را به كودك خوب بدل كنم من چهل ساله درسته كودك پنج ساله هم درونم هست ولي وقتي به تصميم و كار درست ميرسه اون چهل ساله تصميم درست بگيره نه بچه پنج ساله كه وقتي حرف از جدايي ميشه اون چنان حرفها و تصميم بگيرد  

فرد با يك آدم كلاش دروغگو و زبون باز و فردي كه ميگيرد كتك ميزند فردي كه دختر بازي و روابط دارد و همسرش و دوست دخترش هنوز هم ميگويد من دوستش دارم آيا اين چيزي جز يك كودك چهارساله اي است كه پدرش وي را ميزند و برايش سخت هم ميگيرد ولي از ترس زنده ها به همون پدر و مادر ميچسبدو با عرض هزار معذرت پدر و مادر فرضش بر اين است كه به ما علاقه دارد يا دوست پسر يا شوهر ميگويد من را دوست دارد يا عاشق من است نه عزيزان اين كودك وحشت از زنده ها دارد

براي همين به من دوست پسر و شوهري كه مانند ديگر زنده ها اذيتم نميكند مي چسبم كودك سه ساله اي به پدر و مادرش چسبيده و تكون نميخوره معنايش اصلا محبت نيست معناش همش وحشته وفقط ترسه .

وحشت از پدر و مادر وحشت از بقيه كه با اين شرايطم و آن آگاهي از من  اگر بروم و بر گردم چه خواهد شد شخص را ميخكوب ميكند ولي يك تفكيكي هست كه ما در پيش خودمان بايد انجام دهيم يعني ما به دو دليل به افراد مي چسبيم

اول،يا به دليل محبت است و يا به دليل وحشت و به همين جهت بايد اين دلايل و حسها روتفكيك كرد

 ترس از دست دادن و غيره همش ميتونه دليل باشد يا ما به نتيجه ميرسيم كه من هميشه بايد يكي كنارم باشه و يا اگر هم يكي هم كنارم هست من نبايد او را ترك كنم متاسفانه من با هر كي هم اين قبيل ديديم يا با آنها هم كلام شدم ديدم خيلي چيزها و سيستم باورها  اين وضعيت آنها را تائيد  يا حتي تشويق ميكنه

و مثلا ميبينيم من بيشتر عمر عزيزخودمو تنها خودمو رنج دادم و يا ميدم و لذت هم نميبرم فقط  و فقط وقتي فكر مكنم مي بينم بر اساس باورهايم است

يعني ما اگر ايده ها و ترسهاي كه تا سن هفت سالگي در ما ثابت شده شكسته نشود اگر زير سوال نرود و در آنها تجديد نظر نشود ما را كودك نگه ميدارد و البته من نگارنده همش در اطرافم كودكان بزرگ ميبينم يا كودكان ريش دار چون عقل و زبان ما همانطور كه از كودكي ما مي ايد ميتواند عقل ما هم از كودكي بياييد .

 

Wednesday, September 19, 2012

تقصير ديگريست


شايد در محيط ايران و شايد در چيزي كه من در جلسه اي در يكي از كارخانه هاي مشهد در جلسه اي با كارشناسان خارجي ياد گرفتم كه شايد بتوان گفت خيلي هم درست بود اين مسئله بود كه ما در ايران براي هر ناكامي براي هم مشكل و شكست چيزي كه به طور فرهنگي ياد گرفتيم اين است كه مقصر يا متهم را پيدا كنيم  و تمام تقصير را بندازيم به گردن وي خانمي از دوست پسرش گله ميكند كه اگر امروز من بدبخت شدم كرده وي بود و زجري كه برده دختري از پدرم و مادرش و بديهاي آنها نام ميبرد كه علت آنها بوده اند نميدونم كي ميتوانيم ما از اين مسئله خلاص شويم و فرار كنيم من نميدانم

اصلا همه اين حرفها درسته شكي هم نيست خانواده مقصر بدبختي من و افراد هستند ولي ما بايد بدانيم كه ما بعنوان يك قرباني چاره اي نداريم جز اينكه دو تا موضوع مشخص شود كه ما روزي سنم فلان قدر بوده و نسبت به خانوادم و پدرم و مادرم حس و احساس تعريف شده اي داشتم ولي امروز سي سالمه يا 25 سالمه و دنيايي از واقعيت و دانايي و اصول اخلاقي و منطق دارم و حس و احساس من جاي خودش هستند و در نتيجه ما چنين قراري نداريم كه من بشوم فردي ده ساله با همون حس و بعدش بشم سي و چند ساله باز با مادرم

اصلا من آسيب ديديم از ديگري از خودم به عمد غير عمد ،اشتباه بوده،غريبه كرد آشنا كرد ولي من قراره از خودم مواظبت و مراقبت كنم وقتي فرد در مورد كرده من در گذشته صحبت ميكنه يا حتي در مورد صدمه از گذشته نشانگر اين است كه هنوز من كارد و چاقويي كه به من زده شده در وجودم نگه داشتم و در نياوردم و وقتي ما حرمت نفس پايين داريم يعني ما از كودكي اين حس رو داريم كه من خوب نيستم و دوست داشتني نيستم و تلاشي هم نبايد كرد ولي غافل از اينكه ما هم خوب هستيم و هم دوست داشتني

اگر درست نگاه نكنيم گرفتاريم

چطوري من حرمت نفس داشته باشم بابا يعني خارهاي كه به پاي شما رفته برويد در بياريد نه اينكه ميخي به پاي شما رفته نگهش داريد و به همه نشون دهيد و وقتي ميبينيد كه بعضي ميگويند ميخش هم بزرگ نيست بريد شب ميخ رو بزرگتر كنيم و وقتي هم ديديم كسي ميگه خوب معلوم نيست چقدر اين ميخ تو پاته بريم فشارش هم بديم كه بزنه از اون طرف بيرون كه كسي هم جرات نكنه اين سوال توي ذهنش بياد ما همش در ايران عزيز اين كار رو ميكنيم هزارها بار من ديديم دخترها و زنها همش نالان هستند كه اگر مادرم يا پدرم يا فلاني نبود من اين مشكلات رو نداشتم ما با خودمون ببينيد چه ميكنيم و كي بايد متوقف بشه نميدونم ولي بايد بشه درست يا غلط يا هر چي بايد متوقف بشه

من روزي كه اتوموبيلي يا ماشيني زد به پاي من خوب من اولين كار و مهمترين كارم چي ميتونه باشه اينكه صد درصد بايد برم پامو مداوا كنم اين وظيفه اول منه ولي اينكه اون راننده كه زده بايد پيدا بشه خوب بوده يا بد بوده يا بايد پشيمون بشه يا نشه اينها واقعا چه اهميتي داره اينها زماني معنا داره وقتي است كه پاي من خوب بشه و من سر پا بشم شايد معنا پيدا كنه غير اون نه

ما كاري كه ميتونيم بكنيم كه اون آسيبي كه خورديم چه روحي و چه رواني بريم درست بكنيم چون چه پدر من و مادر من يا شوهر يا دوست پسر و دختر سابق من ضربه اي به من زدن حتي اگر امروز فرشته هم بشن براي من و ضربه اي كه من توش خوردم كوچكترين اهميتي نداره چون من بارها وقتي به صحبتها گوش ميكنم ميبينيم طرف ميگه زد داغون كرد ولي مهربون بود خيلي مهربون بود چه اهميتي داره؟من آسيب رو خوردم اون فرشته بشه من بايد به فكر درمون آسيبم باشم

يا مثلا بگم اون رانندهاي كه به من زد بدبخت بچه اش مريض بود از چراغ قرمز گذشت و الا مردي بسيار با شخصيتي بود اخه نوكرتم اين مسئله فرقي به حال پاي شكسته من نداره ما بايد تاكيدم هر روز با ديگرانم اينه كه هميشه به خودخواهي و متهم ميشه كه اهميتي هم نداره اينه كه من اول بايد از خودم مراقبت و محافظت كنم و وقتي حالم خوب شد اگر حوصله و توانستم ميتونم دنبال مقصر و متهمان زندگيم

من اگر دوستي ميخي زير پاي من گذاشت من نبايد اون ميخو دويست بار ديگه به خودم فرو كنم ما كودك دروني خودمو كه مجروح هست بايد از راهرويي كه صدمه ديديم ياد بگيرم چطوري خوبش كنيم و در نودو نه درصد مهم نيست ديگران چه كردند و چه ميكنند ولي ما زخم گذشته رو نگه نميدارم من اديبي رو ديديم كه براي من نظر نوشته بود كه افرادي كه گذشته رو فراموش ميكنند محكوم به تكرار آن هستند در مواردي استثنايي اگر معنا داشته باشه كه واقعا هم نداره و به تاريخ و جغرافي هم ربط داده بود ولي من بزاريد بگم افرادي كه گذشته را به ياد مي اورند محكوم به تكرار و اعمال ان هستند اين يك واقعيت علميست

ما ميتوانيم داد بزنيم و فرياد كنيم شايد از پا در نيائيم اما اگر ذهن من متوجه مردم و كاراونها باشه چرا از پا در مياييم چون من حتي اگر ميخي هم آقا و خان ايكش به من زده قرار نيست من مجبورش كنم خونريزي كنه كه اونو مقصر جلوه بدم و بگويم من بخاطر تو سالها زجر بردم و سختي كشيدم

گذشته اي گذشته و بايد عضو آسيب ديده را ترميم كرد ما وظيفه ام اينه مراقب خودم باشم ما ماشينهاي گرون ميخريم بعضي وقتها براي امنيتي كه داره

من نيمتونم به فردي كه مشكي پوشيده و صورتشو هم سياه ميكنه و توي شب جلوي ماشينم ميپره كمكي بكنم چه ضرورتي داره همش حرف از اينكه عاشق اين هستيم كه روز و شب روضه اي بخوانيم و گريه كنيم و ديگران هم حضور داشته باشند

ببينيد ما براي گذشته گريه ميكنيم ولي به فجايع و چيزهاي كه در اطافمان هست كه گريه دارد اهميتي هم نميدهيم واقعا رقت باريم

نشانه در گذشته ماندن است مهم نيست پدر و مادر من فرشته شوند يا شيطان دوست پسرم امروز مريض است يا سالم اينها هيچ كدام توي امروز من اثر ندارد بلكه اصلا ندارد فردي كس ديگري زخمش زده زخمش را درست نكرده با برخوردهاي زخم خورده اش در روابط و زندگيش نميداند چه آسيبي  ميزند و همان بدي به شكل امروزيش را انجام ميدهد من دستو پا شكسته بايد بدانم نميتوانم بازي را مانند ديگران جلو ببرم

Saturday, August 25, 2012

قلاب سوالاتم

نصفه شبیه . دلم نه گرفته و نه بازه . احساس یه حباب را دارم . فکر می کنم خوشبخترين آدم روی زمین هستم . ایکاش می شد شب رو ميفهميد م و لذت ميبردم . انگاری که زیر بارون نشسته ام . قطره های آب منو نوازش میدن و نوك ميزنن . خواب مثل یه آدم لجوج زور می زنه تا وارد خونه ئ چشمهام بشه . اما بی فایده است . مثل یه آدم گرسنه ام و تا خرخره سیرم . احساس می کنم مثل آب روی حوض خونه قديميها ول ول می خورم و همه دارند با چشم و دستاشون منو به همدیگه نشون می دن . فکر می کنم توی یه گهواره چرمي خونه پدر بزرگم كه بهش ننو ميگفتن نشسته ام و دارم تاب می خورم . نه می تونم بخندم و نه می تونم گریه کنم . شاید اگه صدام خوب بود و می تونستم آواز بخوونم کمی هم که شده به حالم مساعد تر بود . یه آوازی که صداش را همه بشنوند و نشنوند . روی بلندترین قله های آسمون شايد روي سقف اتاق نشسته ام و با اینحال نمی دونم چرا به زمین بیشتر نزدیکم ولي دورم ؟ خیلی جالبه بعد از این همه مقدمه رفتن ؛ یه سوال اومد تو ذهنم. دور و برم خیلی شلوغه و هم هميشه خلوت . انساني بیدار ولي خوابم . نفس کشي هستم بی نفس . نمی دونم اين کلمات من را به بازی گرفتند یا من کلمات را به بازی گرفتم ؟ ای خدا این هم دومین سوال . سوالهائی که من هميشه برايشان جوابی ندارم و در عین حال خودشان جواب هستند . نمی دونم شايد من اینقدر بی رحم و ظالم و سنگدلم كه سالهاست شايد از 24 سالگي که خیلی راحت حرف و کلمه را به بند می کشم یا اینکه این حرف و کلمات هستند که اینقدر ضعیفند که خودشان را به سادگی در اختیار من قرار می دهند ؟ بازم سوال . چرا دستام به نوشتن نمی ره ؟ اینم سوال . حالا کلی دلم خوشه که هیچ احد الناسی وقت نمی کنه که این هذیون ها را بخوونه و ديگه نظر كسي رو هم نميزارم بالا بياد . واقعا دلم خوشه ؟ شايد فقط این آرش کمانگیر نیست که تمام زورش را به کار می گیره تا دامنه ئ این وسعت را زیاد کنه و مرزها را افزايش بده . نوشتن هم یه جور زور کشی برای پهنا بخشیدن به این وسعت آدماست كه سالها مينويسم . اینطور نیست ؟ ای خدا چقدر سوال ؟ من تقريبا ديگه صدائی نمی شنوم ؛ آیا صداها من و صداي نفسهاي شمرده مرا میشنوند ؟ اصلا هیچ وقت هیچ احدی براش این سوال پیش اومده که چرا علامت سوال به شکل قلاب می مونه ؟ قلابهائی که ماهی ها را از آب بیرون می کشند و با چشاشون نگاهت ميكنن. نمی دونم ؛ اگه دونستین به من بگین . من بارها در طول عمرم روی خشکی بال بال می زنم ؛ بی بال .


با قهقه ميخندم و صدايي نداره ،داخل پاكت نامه ام خاليست و تمبرش باطل شده،

Thursday, June 28, 2012

پول من


ازدواج بايد برابر باشد

داستان پول خرج كردن و مشكلات در طرز خرج كردن هميشه بوده و هست

براي زنها ايراني داستان هميشه اين است خرج آور زندگي مرد است و براي مردها هم اين تصور است خرج خونه را من ميدهم پس تصميم را من ميگيرم مردها هميشه تصور ميكنند زنها مال آنها را به باي ميدهند و خرج خانواده خود ميكنند

زنها تصور ميكنند مردها طرز پول خرج كردن را نميدانند و اگر پول دستشان باشد به فنا ميدهند

مرد نان آور و بايد هزينه زندگي را بدهد و حتي تمام هزينه ها و پول زن مال خودش است براي خودش خرج كند و هزينه هاي خودش به عهده مرد و هزينه هاي انفرادي و دل بخواهي زن بر گردن مرد

تمام مسائل بالا هر روز براي ما محسوس است و زجر آور

ولي واقعا درست چيست ؟كي گفته مرد بايد تمام هزينه هاي زن را بدهد يعني زني كه مي آيد با يك مردي ازدواج ميكند كه وضع مالي خوبي دارد ازدواج برابر دارد ؟ نه عزيزان اگر اصل ازدواج بر برابري است اين ازدواج هم صحيح نيست چون وقتي كه يك نفر با تحصيلات راهنمايي زن يك پزشك مي شود داستام مشخص است

مردها هم زن ميگيرند و اگر بعضي وقتها هم مي خواهند خرجي بدهند فقط قدر ضروريات زن ميدهند يعني براي لباس و لباس زير پول ميدهند ولي براي مواد آرايشي شما و ديگر نيازها پولي پرداخت نميكنند علتش چيست چون اينگونه مردها آمده اند يك خريد كرده اند و شما را خريده اند مانند اينكه حس ميكنند ماشين وسيله ضروري است و زن هم وسيله ضروري است ولي شما ماشين كه داريد فقط و فقط روغن ميريزيد و بنزين را ميزنيد به اندازه و هيچ زمان روي ماشين بنزين يا روغن نمي پاشيد گل برايش نمي بريد و روش بنزين نميريزد و بگويد امروز خوب كار كردي بيا بنزين بخور چون كاري بيهوده است انسان ماشين خودش را هر روز كه و هر ماه كه به جز نياز خرجش نميكند اينگونه مردها چنين هستند ما بايد در اول داستان رابطه بفهميم كه مرد طرف ما اگر چنين ديديگاهي دارد ما از اول بايد بدانيم اختلاف نظر داريم همانند هر چيز ديگر مثل اختلاف سن و اعتقاد چون فردي كه چنين نظري دارد چيزي كه صرف زيبايي و بهداشت شما ميشود اضافه است شما گير داريد و اختلاف داريد و آدمي كه هزينه اي كه عادي است غير عادي و بد ميداند ما از همون اول بايد بدانيم مشكل داريم و مسئله دوست داشتن هم اين مشكل را حل نميكند يا اينكه توافق كرده باشند كه زن هزينه هاي عادي و شخصي خود را خودش بدهد كه با عرض تاسف باز هم حتي در اين توافق باز مردها در عمل موافق نيستند ولي چون غير مستقيم هست و مستقيم انها پرداخت نميكنند شايد چيزي نميگويند ولي در انتها ما قراره براي هزارمين بار ازدواج برابر كنيم چيزي كه من واقعا محكم رويش مي ايستم و هميشه واقعا ميتونم بگم تنها راه نجات هستش يعني من هزار تومن دارم همسرم اگر ده تومن داره هر دو بايد رو هم ريخته بشه و برابر تقسيم بشه البته بايد يك توافقي مثل هر كاري بشه

در يك كشور متمدن فكري و آدم متمدن هيچ زمان نميگويد تو چقدر در آوردي هر دو برابر و شريك هستيد ودر زندگي زناشوي فرض را بر اين ميگيرند كه هر دو كار ميكنند مانند دست و پا و ما پول رو براي همه بدن در مياوريم و همه بدن همكاري دارند و به زن و شوهر اينگونه نگاه ميكنند در آمريكا بايد ازدواج برابر بكني برابر زندگي مي كنيم وروزي هم اگر جدا شديم برابر جدا ميشويم و برابر حقمو ميگيرم اما باور بفرمائيد در مملكتم ميبينيم زنها و مردها نابرابر ازدواج ميكنيم، زندگي رو نابرابر ميكنيم، و در انتها هم وقتي حرف از جدايي است ميخواهيم نابرابر جدا بشويم و يا فشار مي آوريم برابر جدا شويم. ريشه داره چون ما در دوران نامزدي و دوستي مشخص و تعيين تكليف نميكنيم چكار ميخواهيم بكنيم و با شعار اينكه خرج زندگي با مرد هست و من هزينه هاي دارم بايد پرداخت شود وارد نشويد واقعيت را ببينيد و در نظر بگيريد كه وي هم مي گويد ما مردها هم اين شعار را داريم خرجهايي براي الواطي داريم كه بايد پرداخت شود

چون بزاريد يك واقعيتي كه اصلا به آن نگاه نميشود به شما بگويم انچه كه زندگيها را ميسازد و از بين ميبرد با عرض معذرت اين روزها پول هستش و بسيار جدي است

بعضي هم معتقد هستند مرد وظيفه دارد همه چيز را بريزد وسط و،زن اصولا اين كار را نبايد بكند پول و خرج زندگي با مرد است ولي شما و هيچ زني و هيچ انساني نميتوانيد بگوئيد پول تو پول منه و پول من هم پول منه يا خرج من خرج توست و خرج تو هم خرج توست بيماري اينجاست كه ما با چنين ديدگاهي وارد زندگي ميشويم در صورتيكه مسائل مادي با وجوديگه با ارقام هستند مي شود منصفانه و درست با آن برخورد كرد و مسائل مادي در يك چهارچوب كاملا مشخصه

ولي اينكه هر كي فكر ميكنه پول بيشتري توي زندگي مياره قدرت بيشتري داره كه خود حس قدرت بيماريه و در زندگي زناشويي برابر و هسته اي امروز اين نوع قدرتها معنايي ندارد كه بايد به چنين افرادي كمك كرد كه در اين دنيا چطوري مردم به ازدواج برابر ميرسند و هيچ زمان پا نميتونه به دست بگه تو چرا وقتي من كلي راه ميرم تو تكون نميخوري پس من قدرت بيشتري دارم و تو بدرد نخوري و عمق فاجعه اينجاست مردي با پولش حس قدرت مداري بكنه

شايد هميشه اين حرفم درسته كه ما از بچگي به پسرمان مي گويي تو بايد روزي يك مرد مهمي بشي و به دخترانمان ميگوئيم تو بايد زن يك مرد مهم بشي



Wednesday, May 16, 2012

عزيز از دست رفته

در ايران مسئله همدردي توي خون ما هست بعلاوه رنج و دردش براي ما ايرانيان واسه همين است و وقتي كه كسي ميميرد خودشان را ميزنند و خودشونو ميخواهند بكشند و ميدانيد كه چرا ميروند سر خاك مردها و گريه ميكنند؟ شايد براي ما اين كار مردم طبيعي است چون ما نيز بيمارگونه ميرويم و ميگرديم كه به اين صورت همدردي كنيم شايد بتونم درد وي را احساس و لمس كنيم.

براي همين ميبينيد كسي طوريش ميشه مثلا پدر و مادر توي سر خودشون ميزنند گاهي زمينه هاي احساسي و تند دارد و گاهي فرهنگي و گاهي بيماري براي من اگر بچه ام دلش درد ميكند دليل ندارد من هم دلم درد بگيرم كه ثابت كنم همدردم و مثلا حتي ما در مكالمات عاشقانه ميبينيم كه ما به طرف ميگويند تو بميري من هم ميميرم و حتي شايد واقعا اقدامي هم بكنند

آدمها وقتي اشتباه ميكنند در هر صورت اشتباه آنها اشتباه است و شكي نيست روزي كه كسي توي ايران عزيزما ميميره همين بازمانده ميداند كه مردم ازش توقع دارند كه وي گريه كند و توي سرش بزند اين مسئله باعث ميشود كه باري روي شونه من پدر و مادر از دست داده بدهد كه اينطوري و يا بدتر عمل كنيم در صورتيكه اگر بدانيم مردم توقع گريه از ما ندارند بي ترديد ما شايد گريه نكنيم توي سرزمين بد خارج از ايران من توي هزار تا عزاداري كه ميرفتم شايد ده تاي اون نميديدم كسي گريه اي شديد بكنه ولي توي جامعه ايراني ميبينيد توي هزارتا هر هزار تاش گريه ميكنند جالبه كساني هم گريه ميكنند كه حتي اون فرد رو شايد نميشناختند چه قبل چه بعد و بودن و نبودن طرف مهم هم نبود ولي غريبه ها هم گريه ميكنند .

به نظر من ما صد در صد تمام اين كارها رو آگاهانه انجام ميدهيم يعني فكر ميكنم درسته و مورد انتظاره پس عمل ميكنم به همين جهت ما ميتونيم اينها را پيدا كنيم و آگاهانه يا ناآگاهانه در صورتيكه حتي به خودتون تلقين نميكنيد اين كار رو بكنيم

از من سوال ميكنند بهترين كاري كه ميتواني به زندگي عادي بر گردي بعد از فوت عزيزت چيه و چطوريه؟ انسان چه راهي بايد داشته باشند وقتي شخص شبانه روززندگيش در گير آدمهايي و عزيزاني هست كه از دست رفتنده اند؟

من توصيه اي بعنوان كسي كه لا اقل در رابطه با عزيزان و نبودنشان تجربه دارم اين است كه ما بايد بدانيم ترديدي نيست كه ما در جهاني زندگي ميكنيم كه قراره يك نظام ذهني داشته باشيم كه با واقعيت بخونه مثلا اگر من ميدونم ساعت هشت تا پنج عصر بايد كار كنم اگر ساعت سه نصف شب بخوام برم بيرون و سر كار خوب كمي شكلش غير واقعي مي شود.

يا اينكه من بيام آدمي باشم كه اعتياد به فكر كردن و خيال كردن دارم كه اين اعتياد بدترينه مثلا در رابطه با عزيزي كه فوت كرده و مراسم پارسال و بستي خوران پارسال ولي آيا به نظر شما اين فكر و اين نوع فكر كردن غير از فكر فرار از امروز نيست و مثل كسي باشه كه بخواهيد وظيفه رو امروز رو انجام ندهند؟خوب تو فكرتون مياد باشه بهش فكر كنيد باهش حتي صحبت كنيد تموم كه شد تموم شده دفعه ديگه حرفي نيست

ما قرار نيست موضوعها رو ببريم و بيارم و بعد هم بهش معتاد بشيم بدترين اعتياد اول اعتياد به فكر و خياله و دوم به خوردن و با عرض تاسف سوم مواد مخدره چون آسيبيكه ما از يكي اولي ميبينيم به مراتب آسيبش بيشتر از مواد مخدره

پس پاي ما بايد هميشه روي واقعيت باشه و بعد از شش ماه بايد بازي مرگ عزيز رو ترك كرد و حالا توي فرهنگ ما ميگيم داغ ديديم كه بايد ديگه يكسال بيشتر نباشه اگر باشه ديگه اسمش هست بازي و فرار از مسئوليتهايي كه فرد داره

مثلا من بجاي نگهداري از بچه ام بگم ميخوام برم سر خاك پدرم خوب نه معني محبته نه عشق و نه مهرباني

فردي ديديم بعد از ده سال براي مرگ مادر خودش را تكه پاره ميكرد همه ميگفتند بميرم چه وفاداري و عشقي و من گفتم چه بيماري و مرضي.

بايد واقع بينانه باشم ما در جهاني هستيم آدمها ميميرند ولي بعضي هم در سنش كه بايد ميميرند كه بايد بميرند و دير يا زود افراد ميميرند فراقه و غمگين كننده است ولي نبايد زندگي آدم فلج بشه ما هم به اين دنيا نيامده ايم ببينيم كي ميميره كي نميميره سال قبل هشتادو يك ميليون مردند چه كنيم؟ پس زندگي اگه مهمه كه اونها رفتند چرا همش زندگي امروز رو به تباهي ميكشيم.

به افرادي كه خودكشي ميكنند هم ميشود گفت اگه زندگي كلش مهمه پس چرا خودكشي ميكنيد؟اگر هم كلش مهم نيست پس جزء و بخشش چه اهميتي داره حالا يك جزء آن خراب شده بشه آدم خودشو ميكشه؟

تضاد و تعارضات رو بايد داشته باشم گرفتاريهاي ما اينه هميشه فكر ميكنيم يكي بيادهميشه ما رو راحت كنه خوب من نبايد پامو بزارم روي سيخ و ميخ كه خون بايد بعد بگم بيا پانسمان كن

يكي سرشو ميزد به ديوار و داد ميزد يكي گفت چرا اينكارو ميكني؟ گفت آخه نميدوني نميزنم كيف داره. ما بعضي وقتها غم و درد رو دوست داريم بارها از من سوال ميكنند ما چكار كنيم با اين مسئله كنار بيائيم من هم هميشه ميگم نميدونم چون بايد ببينيد گيرتون كجاست من وقتي ميرم تعميرگاه ميگم ماشينم خرابه ميگن كجاش؟ولي نميگم ماشينم خرابه تو نديديه درستش كن بايد ريشه رو در آورد

من روزي كه پدرم مرد چرا ناراحت شدم ؟چون پدر من زندگي رو ترك كرده .خوب من كه نبايد بيام خود زندگي رو خراب كنم چون اون تركش كرده پس من بيام بخاطر چيزي كه اصل هست و ناراحت كننده هست بيام از بين ببرمش بايد ببينيم اين فردي كه سينه چاك ميدهند بازي و هدفش چيه مثلا كسي كه بسكتبال بازي ميكنه نميتونه بگه ما يك توپ ميگيريم سرش دعوا ميكنيم و هدفي نيست

بعضي وقتها هم شده ما مسئله اي داريم با فرد مرده مثلا به شخص عزيزش نرسيده مرده و بعنوان تنبيه براي احساس گناه خودمو توي اذيت و ناراحت مي اندازم كه مسئله حل بشه

و بعضي وقتها شخص مورد نظر ما تنهاست و ما با وي زندگي ميكنيم اطرافيان فرد كاري نميكنند و شخص مي آيد بار ديگران رو ميكشد و اين افراد يك اصول خاصي خانوادگي رو رعايت نكردند و فرد مي آيد تمام كار را ميكند

بعضي وقتها پدر يا مادر بعلت ويژگيهاي رواني يكي رو قلاب ميكند و نگهش ميدار اين فرد ميشه سنگ صبور و هميشه يك خشم و قهري نسبت به ديگران دارد چون تنها چيزي كه ميشنوه از بي مهري و بيوفايي است و بي مهري و بيوفايي بار اين آدم را سنگين ميكند و ميگه پس كسي نميكنه من بايد بكنم.و شايد فكر ميكنيم پدر مظلوم و تنها بوده و بيخودي مورد ظلم قرار گرفت ولي شايد شما نيز رسيديد به اين كه احساس ظلم و تجاوز ميكنيد

ولي خلاصه مطلب اينكه بعضيهاي مي گويند اين غمه غصه بدون اراده و نا خود اگاه ماست ولي باز دليل نميشود ما نقشي در مسائل خود اگاه نداريم مثلا من ميخواهم از زندگي بگريزم مي آيم نبودن و فرد عزيزي كه رخ داده بهانه ميكنم ميرم بيرون ولي علت اينه كه من ميخوام از زندگيم فرار كنم و بعدش بهانه ميكنيم

و حتي ميبيند يك پدر و مادر نميزارند بچه ازدواج كند و شرايط رو نا خود آگاه بوجود مي آورند

مسئله رابايد عميقتر ديد و چون نقش براي فرد اين مسئله با فردي عزيز از دست رفته شايد حتي ما مشكل داشته باشيم ولي رفتن فرد بعنوان يك مسئله ناتمام ميماند كه فكر ما رو مشغول ميكند.

ولي كلا بعد از يكسال فرد سالم از دست رفته نبايد اصلا مسئله زندگي ما باشد بلكه به اين مسئله بايد همانند نگاه كردن به يك موضوع فقط نگاه كرد مانند كفشتان كه ميخواهيد بپوشيد است به فكرش مي افتيد ولي وقتي شما تمام فكر و خيالتون كفشتون باشد نشانه بيماري و گرفتاريه معلومه كه طبيعي نيست ما قرار نيست مرگ عزيزانمو هميشه اينور و اونور ببريم علما توجه فرمائيد ميگويم بعد از يكسال نه بعد از ده روز

چون اگر فرض اين است زندگي مهم است چرا خرابش ميكنيم اگر هم زندگي مهم نيست كه اون فرد هم كه مرد بهتر مرد راحت شد چون ما تكليف خودمون را بايد از لحاظ ذهني مشخص كنيم و به اين جهت است.

Tuesday, May 01, 2012

گير رابطه قديم در جديد



در مكاني بدون هيچ گونه غرض و مرضي داشتم به گفته هاي دو خانم گوش ميكردم يكي ميگفت من از وقتي كه از اون آدم عوضي جدا شدم همش و همش فكر و ذهنم اينه كه ديگري مثل فلاني نباشه و اصلا دوست ندارم شباهتي به اون آدم داشته باشه


يعني تمام تلاشم اينه كه باز مثل دفعه قبل توي تور چنين آدمي نيفتم


يك نگاه تند كردم و با خودم گفتم واقعا حرف درستيه ولي چرا ما اينطوري هستيم معمولا هم اين حس و ديدگاه هاي مشابه چرا اينطوره ولي اين ديدگاه ما به دو چيز مربوط ميشه:


اول :اينكه سطح آگاهي و روابطه و برخورد ما بي نهايت محدود ميباشد و مانند اين ميباشد شما غذاي چيني و ژاپني رو نميشناسد و با اولين غذايي كه خوب نبوده ميل فرموديد باز ميگيد باز همون طعم و مزه مانند خاطره من در خارج از اين مملكت يكبار دوستم ميرفت فروشگاه بهش گفتم بي زحمت براي من سه تا كلينكس(كه يك برند هستش مثل كوكا) بخر دو تاش پاف(كه اون هم برند هست پپسي) باشه غافل از اين بود كه چون تو ايران كلينكس كه يك برند هست اول اومده مردم اسم دستمال كاغذي رو كلينكس ميگويند ولي من اون كلينكس مشناختم چون برند نام شده بود و دوست من از خنده دلش را گرفته بود


نتيجه اين مشكل بر ميگشت به سطح كم آگاهي من از برندها و هچنين در رابطه فردي كه اينطور هست دقيقا همينطوره ودال بر سطح كم اگاهي ميتونه باشه كه براي شخص مدل شده


دومين دليل اين است كه من يا ما با اون آدم قديمي به صورت مثبت و يا منفي همچنان گير هستيم و مسئله داريم و پرونده فرد رو نبستيم كه البته نميتونم بگم خيلي غير عادي هست ولي شدت مسئله خود مسئله هست ماننداين كه بگيم اسمش يا مثل اونه مدركش و ماشينش اينه كه باز كمي ميشه فهميد


ولي اينكه بشه موضوع ذهن ما كه همه چي و حالتهاش مثل اونه ما قرار نيست طوري به طرف افراد حركت كنيم كه انگاريك الگويي هميشه همراه داريم كه اون فرد نباشه


نتيجتا اگر ديدي چنين فردي روبروي شماست و چنين صحبت ميكنه زياد خودتان را اذيت نكنيد چون طرف دارد دنبال بازي و كلك و بهانه ميگردد مثلا فردي به من ميگفت من در اولين برخورد ميتوانم تشخيص دهم اين فرد كي و چي هست و هر چه برداشت كرديد همونه ولي بدانيد همش كلمات كلك بازي است چون مانند اين ميباشد من بگم من يك كليد دارم دنبال يك قفل هستم كه به كليد من بخوره. مضحكه. نه چون يك بازيه و حرف بازي براي افرادي كه نميتوانند ازدواج كنند و ميخواهند بهانه هم بتراشند من كلا اين مسئله را واقعيت نميبينم


چون اين طرز تفكر من اين است كه اگر مثلا يك موتور و يا يك سيستم كار نكرد بعدش بگم هيچ سيستم و مدلي هم كار نميكنه ولي من نويسنده اولا وقتي سيستمي كار نكرد دنبال اشكال و مشكل سيستم در همون جا ميگردم نه جاي و شكل ديگه.


مشكل اينه كه ما وقتي فاكتورهايي ذهني ما مثل علوم تجربي به چهار يا پنج فاكتور ميرسد همينطور ميشويم


و با عرض هزار تاسف ما نميتوانيم با مسائل به آن شكل برخورد كنيم ولي من اگر كسي از من نظري مانند اون خانم و راه حل مشكل از من بپرسد من ميگويم آيا شما بعنوان يك فرد پرونده و رابطه رو بستيد يا نه؟ خواهش ميكنم به عرض من تمام منتقدين من توجه كنند ما بايد پرونده يك فرد و رابطه را در خودش ببنديم نه در رابطه و مقايسه ديگران


ما بايد ببينيم پرونده به شكلي كه من ميگويم و به ان اشاره كردم بسته شده يا هنوز ما مشكل و درگيري داريم


اين قبيل افراد بارها ديديم ميگويند ما در اوايل خيلي حركات طرف مقابل برامون عادي بوده ولي امروز برامون خيلي بد شده كه البته ما بايد بدونيم اوايل كه ما نزديك و صميمي نيستيم خيلي مسائل برامون عاديه مانند اينكه در ميان دوستانمون يكي بد غذا ميخوره ما در اول بعنوان يك فرد عادي چشم پوشي ميكنيم ولي بعنوان شوهر نه. ما بايد بدونيم هر چي كه بده قرار نيست در اوايل رابطه ما رو ناراحت كنه چون ما نزديك نيستيم ولي چيز بد قرار نيست خوب بشه بد خواهد ماند


ولي يك چيز هم توي انتخابهاي ما شايد خيلي طبيعي باشه اينكه مثلا من پنج غذاي خارجي رو جلوم ميزارند تشخيص ميدهم دو تاش بد نيست دو تاش خوبه و يكيش مزخرفه


براي مثال توي سوشي ميشه اين حس و احساس آزمايش و توصيه كنيم


يك توصيه ميكنم كه از يك رابطه قبلي ابدا قرار نيست ما يك قاعده بسازيم و براي انتخاب و بهانه اي براي فكر كردن به اون آدم و حس و احساس مربوط به اون آدم ولو اينكه مدتش بيشتر از هفت سال كمتر يا بيشتر باشه.


اگر ما گيري اين چنين داريم ما بايد به كمك يك روانشناس اين گذشته رو خاك كنيم ما ميتوانيم از يك رابطه يك شناخت از خودمون به دست بياوريم نه تجربه براي تعميم به يك نوع خاص و همانند سازي كنيم مثلا من به اين نتيجه برسم با آدمي كه زود قهر ميكنه و دائم و هر چهار ماه يكبار قهر ميكنه و ميكرد نميتوانم زندگي كنم و رابطه تموم بشه من بايد خودمو بشناسم و من واقعا من چنين كاري ميكنم


ما توي شناخت خودمون از رابطه قبلي اشكالي نميبينم خود من خوشبختي خودمو وقتي امروز نگاه ميكنم بيشتر مواقع مديون همين ديدگاه خودم هستم كه نگاه دقيق بايد يك برداشت درست باشه ولي اين رابطه وقتي آزار دهنده زماني هست كه فردي دائم در حال مقايسه باشد و هيچ فردي توي رابطه خوشش نمي آيد كه حرف و كارشو با ديگري مقايسه كنند و من چقدر متنفر هستم از اين نوع افراد


همه چيز ما بايد تنها در ارتباط با فردي باشد كه الان هست پشت تلفن هست و با من داره راه ميره نه با ديگري و فرد ديگر كه نه الان هست و در زندگي من وجود داره و نه ميدانم كجاست


حتي فراموش نكنيد در رابطه وحرف و حتي اشاره به دوست پسر و دختر سابق يا همسر سابق در رابطه با فرديكه امروزبا من است ولو هيچ عكس العملي نباشد ولي در چند دقيقه بعد حس و احساسي در طرف بوجود مياورد كه بسيار گفتار و حس را خود آگاه و نا خود آگاه به سوي و سمتي سوق ميدهد كه شما دوست نداريد تنها كافي است بگوئيد اون قبلي هم اين كار رو ميكرد يا نميكرد و شما ميبينيد باور كنيد ميبيند ده دقيقه بعد كاري ميكند كه اصلا بهش نميخوره و نميكرده علت هم تنها خشمي است و حسي كه فرد از طرح نام و فرد ديگر در اين رابطه پيدا ميكنه


يعني بايد پرونده بسته شود و تموم ولي نتيجه گيري بايد سر جاي خودش باشه اين كه تجربه داشته باشيد بله شايد غذايي كه خورديد ولو پنچ سال قبل هنوز توي بدن شما اثراتش باشه ولي من نويسنده هميشه از روابطم تنها آموختم ولي خودم را هيچ زمان به هيچكدوم نياويختم


من براي انداختن ديگران از مغزم زياد نيز سعي نميكنم چون به همون نسبت كه تلاش كنم بيشتر كارمو مشكل ميكنم


موضوع تو انتخاب اين است تفاوتهاي مزاحم را بايد تشخيص داد نه مكملها خويش را مثلا من اگر از بوي بدن كسي بدم مياد نبايد بگم مهم نيست چون من هم ايرادات ديگر دارم پس اينو تحمل ميكنم نخير اين مسائل خيلي جدي ميتوانند باشند


ما قراره با هم توي يك رابطه به هم بخوريم قرار نيست اين استدلال رو هم داشته باشيم كه من هم ايراداتي دارم پس دو تا ايراد اونو تحمل ميكنم


جمله مگه من كي هستم و ما كي هستيم اين داستان هم الكي و مسخره است


روزي فردي به من گفت اوه تو سنت رفته بالا دنبال ايده ال ميگردي و آيده آليست هستي براي و رابطه و ازدواج گفتم نه من


آيده المو نميخوام اين افراد سابقوو من دوست نداشتم طرز برخورد و كنار من بود و مواجه شدنشون با مسائل رو مسئله ايده ال با دوست نداشتن دو تاست من اگر توي زن و دخترها 80درصد موافق من نبودند خوب من آنچه كه دوست دارم از توي دوست داشتنيهايم در ميارم چرا برم اونجا


اينها ربطي به من كي هستم و تو كي هستي نيستي انتخاب من بر اساس چيزي هست كه مادام باشه و ربطي به من كي هستم اون كي هست اصلا نداره نه پسنديدم و نمي پسندم هفت سال توي رابط ماندن و تحمل كردن فقط ضربه و در انتها آسيب خوردنه ولي من نميگم فرصت از دست دادن ولي آسيب خوردنه













Tuesday, March 13, 2012

چهارشنبه سوزي

باز چهارشنبه سوري اومد
روبروي من توي كشور غريب وتوي غربت دختر و پسر در حال برنامه هستند و عده اي براي رفتن بيرون امشب دارند برنامه ريزي مي كنند
اشاره ايرانيها به من نشون ميده كه حس كردند من ايراني هستم گوشهاي تيز من شنيد يكي گفت برين بهش بگين اون هم بياد بريم مثل اينكه ايرانيه و تنها نشسته كمي خوشحال شدم زماني كه  داوطلب گروه به من نزديك ميشد در همين زمان گاردي از كنارمن رد شد و چون منو ديد لبخندي زد و گفت لطف كنيد موبايلتواز روي دسته مبل بردار
من با زبان انگليسي بسيار پر لهجه تشكر كردم ونشون دادم كه لهجه ندارم وگفتم مرسي بايد اينجا موبايل من از همه ارزونتره پس من در حاشيه امن هستم

ديديم داوطلب دو قدم مانده بود برگشت و رفت لب و لوچه ام توي هم رفت و نگاه كردم به جمع دخترها و پسرها و گفتند گفتي  بهش گفت نه بابا ايراني نبود انگليسي زبون بود


Wednesday, February 22, 2012

باورها و اعتقادات

تا به حال نميدونم آيا به تور آدمهايي خورده ايد كه شما را اينقدر درگير يك سري شرايط فكري و روحي رواني ميكنند و جالبه اين نمونه افراد بسيار اصرار دارند شما را نيز نه بلكه عوض كنند بلكه از هر حرف شما مطابق انچه ياد گرفتند براي شما نيز دليل و برهان بياورند با عقايد و باورهايي كه دارند ولي براي ازدواج مهمترين بخش همسر بودن باورها و اعتقادات است مسئلهاي كه من اشاره ميكنم ريشه تمام اين باورها و زندگي ماست كه از چه زمان شكل ميگيرند و تا كي ادامه پيدا ميكنند بسيار تا بسيار قانون ثابت و دست نخورده است و بارها و بارها شما اززبان تمام اساتيد دانشگاه شنيده ايد يا ميشنويد

و شكلش در ما به اين صورت است

من و شما از تولد تا يك سالگي مون بيش از همه با حسمون زندگي مي كنيم و مقصود از حس كه مردم

معمولا 5 تا شو مي شناسند و به همين جهت است كه بچه بيش از هر چيزي ديگه به غذاش ، به

خوابش ، به بازيش ، به لمسش اهميت مي ده ، بين يك تا هفت سالگي دو چيز ديگه به اين

حسي كه خودش رشد مي كنه اضافه مي شه ، يكي ما از هوشمون كه روابط پنهان اشياء رو به مقدار

زيادي مشخصي مي كنه استفاده مي كنيم و يكي از تخيل و تصور بنابراين كودك بين يك تا هفت

سالگي چه جور موجودي است در حالي كه جهان رو حس مي كنه ، مي بينه ، مي چشه ، دست مي

زنه ، مي شنوه در عين حال از هوشش استفاده مي كنه كه اين آدم كه اسمش پدربزرگه يا مادر

بزرگه مهربونه ، منو نوازش مي كنه ، به من چيزايي ميده كه مي خوام ، خيلي هم به من بكن و نكن

نميگه ، بنابراين مامان بزرگ و بابا بزرگ رو خيلي دوست دارم و در نتيجه جهان را با هوش خودش

اينگونه فكر مي كنه كه مامان بزرگ و بابابزرگ كه آمد ، بره پهلوشون ، تو بغلشون باشه تا مثلا

شيرينی شو بگيره ، پاداششو بگيره ، نوازش رو بگيره ، يا هر چيزي ديگه و ضمنا از تخيلش هم فكر

مي كنه كه اصلا بره خونه ي بابابزرگ يا بابا بزرگ بياد اينجا ، پهلو ي اونا بمونه و حرفايي از اين

قبيل و ما بين يك تا هفت سالگيمون با حسمون ، هوش مون و تخيل مون زندگي مي كنيم .

اما اين حس و هوش و تخيلي دو چيز ديگررو بوجود مياره ، دو چيز اصلي حالا چيزاي ديگه هم

هست يكي احساس و هيجان يعني چي ؟ يعني من حالا بابا بزرگو دوست دارم ، مامان بزرگو

خيلي بيشتر دوست دارم اما مثلا همسايه مون رو دوست ندارم براي اينكه وقتي اون مياد هي به

من ميگه بكن و نكن يا بشين ، يا نخور ، اينو دوسش ندارم پس من يه احساسي پيدا مي

كنم حتي اگه اين همسايه ما كلاه سرشه ، سبيل هم داره . عينكم هم مي زنه من با كلاه و و

سبيل و عينك هم مساله پيدا مي كنم چرا ؟ براي اونكه اون رو بد مي دونم ....

پس احساس و هيجانات ما در طول زندگي ، هميشه ولي به هر حال از حس ما ، تخيل ما و هوش ما

بدست مياد

و مسئله اي كه ما اگر به شما بگم تمام عمر ماست و منظور من است اينجاست اين نكته است كه توضيح ميدم و اين مسئله جالبه بارها افرادي كه با من بودند گفتم و ميگم افراد با ازدواج از شر اين مسئله كه اسمش باورها و اعتقادات هست و از سن هفت سالگي شروع ميشه و گريز ندارند

از طرف ديگه نظام باورها و اعتقادات ما ، يعني جهان بيني ما ، انسان چگونه موجودي است ، من كي

هستم ، زنان چه جورين ، مردان چه جورين ، مدرسه چه جوريه ، خيابون چه جوريه ، كوچه چه جوريه ، غذا چه گونه هست .رابطه بين زن و مرد چه جوريه.

يعني من يه باورها و اعتقادات و فلسفه اي هم پيدا مي كنم بنابراين كودكي كه تا هفت سالگي با

حسش و هوشش و تخليش زندگي كرده ، حالا يه مجموعه اي از احساسات و عواطف و هيجانات داره ،

يه مجموعه از باورها و اعتقادات اتفاقي كه در طول تاريخ افتاده چي بوده ؟ اين بوده كه اين حس و هوش و تخيل رشد خودشون رو ادامه داند ، البته حس و هوش يا هوش خيلي بيشتر ، حس كمتر ،تخيل خيلي خيلي كمتر

ادامه پيدا كردن تا 18 سالگي يا 22 سالگي بلكه هم رفتن تا صد سالگي و انسان يه موجودي بوده كه با

حسش ، هوشش ، تخليش ، احساسات و عواطف و هيجانات رو بوجود آورده ، بعدم با رشد حس و

هوش تخيلش اين احساسات و عواطف رو و هيجانات رو يا باورها يا اعتقادات رو كمي اين ور و اون ور

تغيير داده و دگرگون كرده و به يه صورتي در آمده بنابراين من در سن سي و چهل و پنجاه ،

همون باورهايي دارم كه هفت سالگي داشتم ، همون گونه زندگي مي كنم كه در شش و هفت سالگي

كردم

ولي از سن هفت سالگي سر و كله عقل پيدا ميشه

بنابراين ما يه مرتبه با يه موجوداتي روبرو مي شويم كه بخاطر رشد عقلي و رعايت اصول منطقي كه

قوانين بكار گرفتن درست عقل رو مي آموزه به واقعيات نگاه كردند و از طريق واقعيات به درك روابط و كشف

قوانين رسيدند . بنابراين حالا شما يه مجموعه اي اينجا داريد كه عقله و منطق و واقعيته وعلمه . كه

اينا يه جهان ديگه رو تصوير مي كننن .بچه يه موجود ديگه مي شه ، غذاي بچه يه چيزه ديگه مي شه

، دوا يه مساله ي ديگه مي شه ،. زندگي يه معناي ديگه پيدا مي كنه ، ازدواج يه چيزه ديگه مي شه ... اين موجودات ، اين ادما .... كه عقل رو رشد دادن حالا ، يه مجموعه اي تازه اي از احساسات و عواطف و هيجانات و يه مجموعه اي تازه اي از باورها و اعتقادات را در خودشون مي تونن بوجود بيارن ...

و اگه دلشون خواست مي تونن از اون استفاد كننن ... ولي البته همچنان اون باورها و اعتقادات و

احساسات وعواطف كودكي به مقدار زيادي اونجاست كه دائم با وجوديكه تحصيل كرده هستند و ادعاي فهم دارند ولي مقدار زيادي از اين باروها تا ابد زندگي اونها رو ميچرخونه،

Tuesday, February 14, 2012

من بزرگ شدم و ديگر هيچ

مسئله دير اومدن بچه ها به خونه و كنترل آنها توسط خانواده كلا چيز جالبي نيست و نخواهد بود
يعني اينكه بخواهيم با ترس و استرس و تشر كنترل بشود ولو يك طفل يكساله به نظر صاحبان فن درست نيست
مسئله كنترل يك مسئله گرفتاري سنتي و پروسه تكامل انسان است مربوط وبعلت مرگ و زندگي و بس و توجيه آن در انجاست
در اين زمانه پرورش و تعليم و تربيت جاي خويش را به جاي تنبيه وكنترل داده
وكلا مسئله بيرون رفتن بچه ها دير و زود اومدنشان يك مسئله اساسي است كه به خيلي چيزها مرتبط است و حتي نظر اينكه ما نبايد اصلا بچه ها رو براي دير يا زود اومدن كنترل كرد
ولي وقتي بچه ها بيست سالشون باشد و سي سال هم باشند وقتي صلاح و زندگي خود را نميدانند اشتباه هم شايد بكنند ولي ملاك ما آن نيست . مربوط به اين مسئله مورد بحث هم نيست
ولي اين مسئله مهم است كه ما چه رابطه با فرزند يا فرزندان خود داريم آيا اين رابطه مبتني بر حرمت و محبت و مشورت است؟اين رابطه مبتني بر توافق بر اساس رابطه صميمانه است يا يك رابطه بر اساس فرمانده و فرمانبرداري است و سرزنش و تحقير و تنبيه است
بيشتر مادرها بين فرزند و پدر واسطه ميشه كه ابدا موثر نيست و اختلاف نظرها مي تواند خانواده را به هم بريزد
اما مهم اين است كه فرزندي كه من ميشناسم و بزرگ كردم كه هست؟ كجا ميروند؟با كي ميروند؟و چكار ميكنند؟
اينكه من پدر نه بدونم كجا ميره با كي ميره و چكار ميكنه اين مسئله اين پيام رو به من پدر نميده كه بزار به عهده خودش چون اين مسئله هم خودش هزار پرسش داره و بعدش عواقب و مسائلي كه بعد از اين عدم آگاهي اتفاق بيفته و به ما اگرمربوط نشه ميشود تا حدودي گفت جايي در مسائل ما نداره ولي اگر ما هيچ ندانستيم و تازه توقع اين باشد كه به ما مربوط نيست چون حالا سنش شده بيست سال و سي سال ولي وقتي مشكلاتي كه بوجود مي آورند بيشتر بجاي اينكه بروي اونها باشه اثرات منفي و مخرب اون روي زندگي من پدر و مادر و برادر و خواهرميزاره
چون بعضي وقتها كه مادر و پدر بيرون رفتن دختر را بد نميدانند شايد عمق گرفتاري و مشكل باشه و يا من پسر يا دختري دارم كه بعلت شكل زندگي كه درست هم شايد نيست و ميخواد داشته باشه نميخواد خونه باشه
اجزاي اين مسائل زياد هم ساده نيست و هميشه بسيار پرسش و پاسخ در مغز بوجود مي آورد

جمله اينكه من سنم شده بيست و سي و به سني رسيدم كه هر وقت بخواهم ميروم شايد درسته اما خرج منو شما بايد بدهيد درس منو شما بايد پولشو بديد اگر گرسنه شدم شما بايد غذايم رو بديد مشكلي داشتم شما وظيفه تان هست كه خرج مرا بدهيد ديگه نميشه

چون ما كه نميتوانيم بزاريم بچه مان يا خواهر كوچكم مرتب بگه من سنم اينه و هر كار دلم ميخواد ميكنم هر جا بخواهم ميروم يعني ميخواد اين چرند را بگويد كه يعني اختيارات را من ميخواهم اما مسئوليتهاش مال توست نه نميشه.

موضوعات كمي ريزه البته من تائيد نميكنم كه بچه اي اصلا نخواد بره بيرون ولي ديگري چون ميره بيرون بده نه شايد به مراتب اوني كه تو خونه است به مراتب بدتره و مريضتره كه اوني كه ميره و نميگه نيست

خواهر من وقتي بهش مي گفتيم فلان جا نرو و با فلاني نرو مي گفت به من اعتماد نداريد؟و مادرم ميگفت بهش اعتماد كنيد

آخه من كه نميتوانم اگر برادرم يا خواهرم مريضم و دوا ميخورم بگه دوا نخور من بهش اعتماد كنم و نخورم مسائل بازي با كلمات نيست اعتماد به كي و چي؟

و درجواب سوالي در مورد افرادي كه فكر ميكنند محبت ميكنند ولي دستشان را گاز گرفتند و ناراضي هستند خيلي ديديم يا شنيديم.

ببينيد محبت يعني كاري است كه خوب است و منو خوشحال ميكند و من از انجام آن لذت ميبرم و اين يعني محبت ولي روزي كه شما محبتي كرديد و بايد متقابلا براي شما اين كار را انجام دهند شما محبت نكرديد داد و ستد كرديد در نوشته هاي قبلي به اين مسئله محبت و مهرباني پرداخته ام تجارتش هم مانند خريد هم بد هم نيست ولي نامش محبت نيست

ولي ما بايد ياد بگيريم توقع از هيچ كس نداشته باشيم ما نمي توانيم انتظار داشته باشيم شايد ميشه اميد داشت اما نه انتظار چون غير اين روزي ده بار عصباني مي شود و عصباني مي مانيد

Monday, February 13, 2012

رابطه اشتباه نزديك آدم

مادري بيان ميكرد فرزند من تحصيلكرده است ولي براي سالهاي سال با مردي سپري ميكرد كه هيچ حسني نداشت بلكه بد بود و بدتر هم عمل ميكرد

و الان نيز درگير رابطه اي شده است كه ابدا مورد تائيد هيچ فردي نيست ايشان ساعتها از هوش و استعداد و نمره هاي و هنرهاي دختر خويش تعريف ميكرد ولي به اصرار مي خواست بداند انساني به اين فهميده اي و زرنگي چگونه مي شود كه در روابط با جنس مخالف و زندگي وانتخاب خويش دچار مشكل ميشود و مادر بي نهايت علاقمند بود بداند كه چطور وقتي به انتخاب و زندگي ميرسد چرا دختر آنها ناتوان است و مشكل دار
چرابايد ما تصور داشته باشيم كه فردي كه با هوش و تحصيلكرده هست بايد حتما روابط وي مطابق ديگر موارد وي عمل كند سوال ساده است يا اون قسمت مربوط به مغز ما درست كار نميكند و يا ما در مورد روابط ميتوانيم يك دختر يا پسر سه ساله باشيم نه چهل ساله يا سي ساله
چون ما بر اثر علاقه و سوال و استعداد در يك مورد جلو ميريم و پيشرفت ميكنيم و در يك چهارچوب پيشرفت ميكنيم ولي دكتر شدن اصلا ملاك روابط عاطفي و خانوادگي و موارد مربوط به روابط زناشويي و رابطه جنسي و تربيت بچه نيست
ابدا ملاك نيست همانطور كه ما نميتوانيم بگيم چون پزشك خوبيه بايد موسيقي و گيتار هم خوب بزنه يا احتمالا چرا فوتبال نميدونه چون شايد درست باشه كه دانستن موسيقي ارتباط داره به توانايي ولي يك دكتر بهتر از زماني هست كه ديپلم بوده در مقايسه با خودش. پس نتيجه گيري نميشه كرد همه چيز رو بدونه
روابط عاطفي ما و تربيتي مربوط به كم داني و ناداني ميباشد و ما با صحبت كردن با دختر و خواهرمان نيز نميتوانيم مشكل وي را حل كنيم مانند اين ميباشد كه من فكر ميكنم زبان انگليسي بي نهايت چيز به درد بخوري است و با سخنراني مشكل كم داني شما را در مورد زبان خارجي حل كنم
راه درست اين است بشينيد به خواهر خود بگوئيد عزيز من بيا منو خاطر جمع كن كه تو حداقل ها رامي داني و هر تصميمي كه ميگيري كه توش حتي اين مفهموم هست كه من ديگه فلان سن سنم شده ثابت كه كه ديگه ميفهمم و ميدوني و همچنين كاري نميكني كه به ضرر و زيانت تمام شود و من هم بعنوان مادر يا خواهر برم دنبال كارم
چون ما واقعا نه حرفامون فايده داره نه كارامون تنها بايدبخواهيم يك آدم ديگه به اين روابط نگاه كنه و اگر مشكل و بلوغي هست اون به اين مسئله نظر بيفكند و در نتيجه اگر ما داريم اشتباه ميكنيم و تفكر اشتباه داريم و بيخود ميگيم ما رو خوشحال و آسوده كنه خطري نيست
ما هر حرفي رو زدن بعضي وقتها مانند اين ميباشد بگيد من ميرم يكماه كار ميكنم اسكناس ميكنم و بعد ميريزم تو بخاري تا گرم بشم يك بعدش اين مسئله كه گرم بشوم ولي ميشه نتيجه هم گرفت پس من هم ايرادي دارم كه پولامو تبديل به اسكناس ميكنم تا گرم بشم ما بايد فردي كه كمي ميدونه با اين دختر و خواهر مرتبط كنيم تا بتونه بفهمه و توجيح درست داشته باشيم و تشخيص از پيش خود داشته باشيد پس شما كاري نمي توانيد بكنيد كه بعنوان مثال بگوئيد دماغ من كه داره خون مياد يك بيماري است يا يك خونريزي معمولي.
ما وقتي نميدانيم مريضي طرف چيست چطوري درمان رو ميخواهيم پيدا كنيم و بگوئيد كدوم دارو رو بردارم بهش بدم مگر اينكه علم دارو را بدانيم و بيماري را بدانيم
ما بايد بدانيم نياز اگر لباس هست لباس بدهيم غذا ميخواهيم غذا بدهيم نه گرسنه هست لباس بدهيم يعني بايد بدانيم مشكل چيست

و بعلاوه اين نيز به نظر من خيلي مهم است كه ما فرق بين اعتماد به نفس و حرمت نفس را بدانيم

اعتماد به نفس يا اعتماد به خود معنيش اين است من در زمينه انجام كارها ميدانم و ميتوانم يعني اعتماد به نفس مثبت يعني ميدانم و ميتوانم و كسي كه اعتماد به نفس منفي داره مي گويد من نميدونم و نميتونم و شايد با وجوديكه ميدونم نميتونم مهم هم در اساس اين مسئله در هر دو توانايي انجام كارهاست

يعني وظايف و انجام مسئوليتها و كارهاست براي رسيدن به هدف پس همه انسانها اعتماد به نفس دارند منتها مثبت و منفي داره و كلا اساس ان هم در چهارده ماه اول زندگي است و ريخته ميشود.

ولي حرمت نفس موضوع ديگري است بسيار پيچيده و باري از تقدس دارد و چگونه ميتوان حرمت نفس داشت يا آن را افزايش داد پس شما بايد اول قبول كنيد كه من، من هستم و تو، تو هستي اين قدم اولين است تا ما وجود ديگري را با جهانبيني و نظر ديگر نپذيريم ما گير هستيم و شايد بعضي اين من بودن را باور ندارند و ميخواهند بگويند من تو هستم و وارد حريم خصوصي تو ميشوم.

اما ملاكهاي مهم دوم قبول كردن داشتم پوست رواني مجزا مهمترين مسئله حرمت نفس است پذيرفتن مالكيت و پذيرفتن مسئوليت است

بارها ديديم كه مادري و خواهري و پدري افتخار ميكند كه من حس و احساسم با پسرم يكي است يا يكي بايد باشه من بايد يك كاري بكنم يا اون يك كاري براي من بكنه و اگر نشد من ناراحت هستم كه جدا هست و تازه ميخواهند نشان دهند كه وي ناراحت هست من ناراحتم و وقتي وي خوشحاله من خوشحالم

فهميدن سر درد فرد مورد علاقه ناراحت كننده هست ولي كسي كه سرش درد ميكند دليل ندارد ما سر خويش را به ديوار بزنيم كه هم دردي كنيم

وقتي همدردي پيش مي آيد راه حلي ارائه نمي شود و كارمشكل ميشود ما يا مطلع ميشويم كاري ميكنيم يا ميرويم پي كارمان

با نشستن فقط غصه خوردن كار خراب ميشود و دست و پا گير هم ميشويم

اما تصوراشتباه ديگرما اين است كه مفهوم احساس عشق و علاقه دخالت كامل در همه چيز وي است كار درست ناراحتي بخاطر ناراحتي و شاد بودن بخاطر شادي ديگري راه حل است.

راه ديگر قبولي حرمت نفس داشتن و قبول كردن تقدس و مقدس بودن انسان است انسان پاك است وهمين ولي اگر ما قبول كنيم انسان بد مريض و فاسد است داستان مشخصه .

ملاك ديگر برابر بودن مهم است

ملاك ديگر اينكه ما يكسانيم يعني ما جسد انساني داريم و همه حقوقي داريم كه كسي نميتواند از ما بگيرد مانند آزادي و انتخاب

من داري ارزشم همانطور كه ديگران هستيند كار و وقت ما مهم است مانند هم.

همه نتايج بايد ما در حس به اين برسيم و عمل و ذهن من كه نه از تو بهتر و پايين تر هستم و مهم نيست و ملاك نيست ما كجا

مي شينيم و كي دنيا اومديم حتي سن و بلد بودن كار ربطي به حرمت انساني ندارد





Tuesday, January 31, 2012

درون من و سرزنشهاي دروني من

بعضي ها  مي آيند در رابطه با كارهايي كه در گذشته يا امروز كردند شبها دادگاه دروني را تشكيل ميدهند و همش خود را سرزنش ميكنند و همش وقتي يادشان مي آيد يا به خود ميگويند اون بد بود من خر بودم من خريت ميكردم و هزار داستان كه كم و بيش ما با آنها در تماس بوديم

زماني شبها در رابطه با مسابقه اي كه بر حسب اشتباه خود واگذار كرده بودم خود را ملامت ميكردم چون يك شب  وقتي رفتم باشگاه يكي از رفقا ديديم عكس منو زده اند به ديواركه دست من پايين هستش و طرف سر پا بلند شده روزها و شبها از اينكه بازي رو واگذار كرده بودم حرص ميخوردم و همش در حال اين حس و و حال بودم كه مردم چي ميگويند روزي هزار بار داور رو مقصر دونستم و پدرم و شرايط رو سالهاي سال اين قاضي دروني دنبال من مي اومد ولي خوب كاري كه من كردم خوندم و شنيدم كه بايد چطوري اين مشكل رو حل كنم و از زنجير قضاوت به ديگري و خود كمي خلاص شم تا نفس بكشم

ولي كلا بسیاری از ما دائما در حال قضاوتیم. وقتی که پشت فرمون نشستم دائما داريم اوضاع رو ارزیابی و قضاوت میکنم. مقصود از قضاوت این است که من تصمیم بگیرم شما خوبید یا بد و کار شما درست است یا غلط و بعد از اینکه به این نتیجه رسیدم که کار شما درسته یا غلطه یا شما بده به این نتیجه برسم که شما آدم بدی هستید و کار بدی کردید و احتمالا مستحق مجازات هستی بعضي اين فكر رو دارن كه ملاك خلقت بشريت هستند و ميتوانند در مورد ديگران و حتي خودشان بدي و خوبي را تشخيص دهند همش هم وقتي گوش كني ميبيني تمام حرفهايشان يك مشت چرند و پرنده

 روزيكه مسابقه رو باختم داور و پدرم رو مقصر اين خرد شدن اجتماعي ميدونستم ولي زماني راحتتر شدم اين كه قبول كردم مسئول و مقصر بودم و تمام  كه اگر هزار بار یک نفر یک جمله رو به بگه روزی که من این کار رو میکنم˛ فقط و فقط ˛ تنها و تنها مسئول منم. بنابراین دست از این بازی برميدارد . به دنبال این نباشید که تقصیر تو بود. یا مسئولیتش با تو و ديگري بود

و يك بدي كه ما در حق ديگران و خودمان ميكنيم قاضي درون خودمان را فعال ميكنيم اينجا مي آئيم محكمه اي هر شب موقع خواب تشكيل ميدهيم كه واي فلاني چقدر بد بود من چقدر خر بودم من چرا تحمل كردم گول خوردم و غيره يا همسرم چقدر بد بود

در حالیکه وقتی که حرف میزنید آن هم با فردي كه حاليشه می بینید یه خل و چل و دیوونه ای بیشتر شما نیستید. ما به راحتی توانایی شستشوي مغزي خودمون رو داریم البته اگر مغزي باشه كه بندرت يافت ميشود.

شما به راحتی میتوانید خودتون رو گول بزنید. من همیشه عرض کردم . بزرگترین دشمن ما و بزرگترین کسی که ما رو گول میزنه خود ماییم تنها و تنها خود ما هستيم چون هيچ زمان قبول نميكنيم و بفهميم واقعيت چيست و حالا ميتونم باهش چه كنم و چطور باهش زندگي كنم قاضي دروني ما و تنهاي ما يكي از خطرناك ترين قاضي هاي دنياست كه هيچ حكمي جز اعدام افراد نميدهد آنهم دادگاهي كه هيچ زمان نه وكيل دارد و نه وصي و نه دادستان و نه قاتل و مقتول و معترض  همشون يكي هستند وعين جنايت است و بايد اين محكمه بهم بخورد

شما حق ندارید با خودتون درباره کار بد دیگران صحبت کنید. هر کی میخواهد باشه. با اون آدم میتونید صحبت کنید من خودم هميشه يا اين كا روو ميكنم يا اصلا ديگه بي تفاوت ميشم واقعا بي تفاوت  

شما مطمئن باشید که صد درصد شما مغزتون رو میشویید به گونه ای که در اون شرایط حس میکنید ˛ احساس میکنید ˛ دوست دارید و هدف دارید. یعنی شما درست مثل دادگاهی هستید

که قاضی و وکیل مدافع و دادستان و حتی برخی از اوقات قاتل و مقتول یکیه. از توش هیچی در نمیاد جز بيماري و مريضي

با خود بگوئيد اين كار اشتباه است غلطه و خطاست و من وارد اين گونه دادگا ههاي فردي و دروني خودم هيچ زمان نه ميشوم و نه حوصله دارم

شما میخواید خودتون رو گول بزنید . خودتون رو قانع کنید. خودتون رو به صورتی حالا دوست یا دشمن در بیارید و ماجرا و يك بازي سر تا سرفریبه. ماتوانایی همچین کاری رو نداریم و داريم نشون ميدهيم عملا جز ذهنيات بيمار چيزي نداريم . ما میتوانیم واقعیت رو بریم چک کنیم و بعدا ببینیم باهاش میخواهیم چه کنیم ولی دادگاه نمیتوانیم تشکیل بدیم. این کار همون تنها به قاضی رفتن و برگشتن است.بيشتر ما در تمام عمر همين فيلمهاي نخ نما و پوسيده و خط دار را در شب با كيفيت و صداهاي خوب و با كيفيت نشان ميدهيم و خودمان ميشويم بازيگر زندگي خودمان و مجرم و سفاك و مظلوم خودمان و جالبه هميشه فقط و فقط اگر اين فيلمها رو امشب بنويسيد بعدش سه ماه بعد بنويسيد ميبينيد همه نظرها عوض شده و گناهكار و بي گناه جرمش كمترو بيشتر شده خنده داره و بازيه