تا به حال نميدونم آيا به تور آدمهايي خورده ايد كه شما را اينقدر درگير يك سري شرايط فكري و روحي رواني ميكنند و جالبه اين نمونه افراد بسيار اصرار دارند شما را نيز نه بلكه عوض كنند بلكه از هر حرف شما مطابق انچه ياد گرفتند براي شما نيز دليل و برهان بياورند با عقايد و باورهايي كه دارند ولي براي ازدواج مهمترين بخش همسر بودن باورها و اعتقادات است مسئلهاي كه من اشاره ميكنم ريشه تمام اين باورها و زندگي ماست كه از چه زمان شكل ميگيرند و تا كي ادامه پيدا ميكنند بسيار تا بسيار قانون ثابت و دست نخورده است و بارها و بارها شما اززبان تمام اساتيد دانشگاه شنيده ايد يا ميشنويد
و شكلش در ما به اين صورت است
من و شما از تولد تا يك سالگي مون بيش از همه با حسمون زندگي مي كنيم و مقصود از حس كه مردم
معمولا 5 تا شو مي شناسند و به همين جهت است كه بچه بيش از هر چيزي ديگه به غذاش ، به
خوابش ، به بازيش ، به لمسش اهميت مي ده ، بين يك تا هفت سالگي دو چيز ديگه به اين
حسي كه خودش رشد مي كنه اضافه مي شه ، يكي ما از هوشمون كه روابط پنهان اشياء رو به مقدار
زيادي مشخصي مي كنه استفاده مي كنيم و يكي از تخيل و تصور بنابراين كودك بين يك تا هفت
سالگي چه جور موجودي است در حالي كه جهان رو حس مي كنه ، مي بينه ، مي چشه ، دست مي
زنه ، مي شنوه در عين حال از هوشش استفاده مي كنه كه اين آدم كه اسمش پدربزرگه يا مادر
بزرگه مهربونه ، منو نوازش مي كنه ، به من چيزايي ميده كه مي خوام ، خيلي هم به من بكن و نكن
نميگه ، بنابراين مامان بزرگ و بابا بزرگ رو خيلي دوست دارم و در نتيجه جهان را با هوش خودش
اينگونه فكر مي كنه كه مامان بزرگ و بابابزرگ كه آمد ، بره پهلوشون ، تو بغلشون باشه تا مثلا
شيرينی شو بگيره ، پاداششو بگيره ، نوازش رو بگيره ، يا هر چيزي ديگه و ضمنا از تخيلش هم فكر
مي كنه كه اصلا بره خونه ي بابابزرگ يا بابا بزرگ بياد اينجا ، پهلو ي اونا بمونه و حرفايي از اين
قبيل و ما بين يك تا هفت سالگيمون با حسمون ، هوش مون و تخيل مون زندگي مي كنيم .
اما اين حس و هوش و تخيلي دو چيز ديگررو بوجود مياره ، دو چيز اصلي حالا چيزاي ديگه هم
هست يكي احساس و هيجان يعني چي ؟ يعني من حالا بابا بزرگو دوست دارم ، مامان بزرگو
خيلي بيشتر دوست دارم اما مثلا همسايه مون رو دوست ندارم براي اينكه وقتي اون مياد هي به
من ميگه بكن و نكن يا بشين ، يا نخور ، اينو دوسش ندارم پس من يه احساسي پيدا مي
كنم حتي اگه اين همسايه ما كلاه سرشه ، سبيل هم داره . عينكم هم مي زنه من با كلاه و و
سبيل و عينك هم مساله پيدا مي كنم چرا ؟ براي اونكه اون رو بد مي دونم ....
پس احساس و هيجانات ما در طول زندگي ، هميشه ولي به هر حال از حس ما ، تخيل ما و هوش ما
بدست مياد
و مسئله اي كه ما اگر به شما بگم تمام عمر ماست و منظور من است اينجاست اين نكته است كه توضيح ميدم و اين مسئله جالبه بارها افرادي كه با من بودند گفتم و ميگم افراد با ازدواج از شر اين مسئله كه اسمش باورها و اعتقادات هست و از سن هفت سالگي شروع ميشه و گريز ندارند
از طرف ديگه نظام باورها و اعتقادات ما ، يعني جهان بيني ما ، انسان چگونه موجودي است ، من كي
هستم ، زنان چه جورين ، مردان چه جورين ، مدرسه چه جوريه ، خيابون چه جوريه ، كوچه چه جوريه ، غذا چه گونه هست .رابطه بين زن و مرد چه جوريه.
يعني من يه باورها و اعتقادات و فلسفه اي هم پيدا مي كنم بنابراين كودكي كه تا هفت سالگي با
حسش و هوشش و تخليش زندگي كرده ، حالا يه مجموعه اي از احساسات و عواطف و هيجانات داره ،
يه مجموعه از باورها و اعتقادات اتفاقي كه در طول تاريخ افتاده چي بوده ؟ اين بوده كه اين حس و هوش و تخيل رشد خودشون رو ادامه داند ، البته حس و هوش يا هوش خيلي بيشتر ، حس كمتر ،تخيل خيلي خيلي كمتر
ادامه پيدا كردن تا 18 سالگي يا 22 سالگي بلكه هم رفتن تا صد سالگي و انسان يه موجودي بوده كه با
حسش ، هوشش ، تخليش ، احساسات و عواطف و هيجانات رو بوجود آورده ، بعدم با رشد حس و
هوش تخيلش اين احساسات و عواطف رو و هيجانات رو يا باورها يا اعتقادات رو كمي اين ور و اون ور
تغيير داده و دگرگون كرده و به يه صورتي در آمده بنابراين من در سن سي و چهل و پنجاه ،
همون باورهايي دارم كه هفت سالگي داشتم ، همون گونه زندگي مي كنم كه در شش و هفت سالگي
كردم
ولي از سن هفت سالگي سر و كله عقل پيدا ميشه
بنابراين ما يه مرتبه با يه موجوداتي روبرو مي شويم كه بخاطر رشد عقلي و رعايت اصول منطقي كه
قوانين بكار گرفتن درست عقل رو مي آموزه به واقعيات نگاه كردند و از طريق واقعيات به درك روابط و كشف
قوانين رسيدند . بنابراين حالا شما يه مجموعه اي اينجا داريد كه عقله و منطق و واقعيته وعلمه . كه
اينا يه جهان ديگه رو تصوير مي كننن .بچه يه موجود ديگه مي شه ، غذاي بچه يه چيزه ديگه مي شه
، دوا يه مساله ي ديگه مي شه ،. زندگي يه معناي ديگه پيدا مي كنه ، ازدواج يه چيزه ديگه مي شه ... اين موجودات ، اين ادما .... كه عقل رو رشد دادن حالا ، يه مجموعه اي تازه اي از احساسات و عواطف و هيجانات و يه مجموعه اي تازه اي از باورها و اعتقادات را در خودشون مي تونن بوجود بيارن ...
و اگه دلشون خواست مي تونن از اون استفاد كننن ... ولي البته همچنان اون باورها و اعتقادات و
احساسات وعواطف كودكي به مقدار زيادي اونجاست كه دائم با وجوديكه تحصيل كرده هستند و ادعاي فهم دارند ولي مقدار زيادي از اين باروها تا ابد زندگي اونها رو ميچرخونه،