Thursday, March 04, 2010

ماشين مشدي ممدلي

مدتي خسته بودم و واقعا حوصله نوشتن و همش در گير اين مسئله بودم خوب چرا بايد بنويسم و واقعا اين همه نوشتن چه ارزشي داشته و داره و يا اينكه چه بايد كرد و چه بايد بود صد بار براي بحث كردن نوشتم بخونيد باز مي ديدم هر كي با هر كي ديگه بحث مي كنه باز همون كه ياد گرفته عمل مي كنه
مدتي بود كه همش بين آنچه سالها به دست آورده بودم و داشتم و درسم فكر منو مشغول مي كرد اما خوب از آنچه كه بودم و انچه كه از خودم مي دونم مي دونيد رابطه و دوست داشتن بعي وقتها آدم وقتي كسي رو دوست داره بايد از بعضي چيزها بزنه و خوب صبر كنه
آدمها بايد بدانند كه علاقه بوجود نمي ايد بلكه بايد به هم مطابق انچه كه در خود و رابطه مي بينند علاقمند شوند ولي اگر آدم نبايد در كنار همه كارها ديگر خوب كسي را داشته باشد
معمولا اگر احتمالا روزي هم با دختري اشنا شديد كه بچه بزرگتر خونه بود و مادر كارمند باشد بدانيد كه اين افراد مادري شونو كردند و خوب شايد بعضي وقتها دوست دارند مثل يك مادر با كسي صحبت كنند
من خودم هم اين جور ادمها شايد فكر كنند مادري حس جالبيه اما متاسفانه وقتي نگاه مي كنيد مي بينيد ديگر چون قبلا در حق ديگران مادري كردند الان ديگر شما با يك مادر بزرگي طرف هستيد كه شايد از كار افتاده و خسته هم باشد
ولي مشكل كجاست اگر ما توي يك جاي و شرايطي باشيم كه راضي نيستم چون واقعا هيچ كس قرار نيست زندگي منو بسازه و خراب كنه  عزيزم اين دنياي فساد و خراب كردنه چرا ما خودمون خرابش كنيم
ما چرا بايد هميشه از اينكه اين هستيم و درون اين راه هستيم خوشحال نباشيم اما ببينيد من خودم در اين مواقع چه كردم و چطور فكر كردم
ولي من چه كردم چه شنيدم و چه شد بارها شنيدم و گفتند كه من فلان و بهمان هستم زماني كه خارج صرف كردي اينجا مي موندي مثل فلاني بايد فلان مي شدي
براي من شنيدن در رابطه با درسم زماني كه اونجا سپري شد و خيلي مسائل ديگر زماني كه مردم به من
 گفتند و يا نزديكترين كسانم هميشه فراموش مي كردند كه من خوشحال بودم و هستم چون هميشه در راه بودم من تو مسير بودم اما نه خارج از مسير درسته شايد مانند بقيه كه شما نام برديد فلان و بهمان شده بودند نبودم چون به نظر شما آنها مي دويدند و من نمي توانستم اما من در راه بودم ولو دست و پام شكسته بود اما در راه بودم بعضي وقتها خيزان و نالان داشتم مي رفتم درسته كه آنهاي كه شما نام ميبريد مي دوند و رفتند اما مهم براي من اين بود كه من در راه بودم نه در چاله و نه در چاه و مني كه اين همه چاه و چاله دور برم بوده و هست و من تنها با يك اشتباه مي توانم توش بيفتم و ديگر در نيام ولي من هميشه بالا مو ندم و دارم پيش مي رم براي تو هم همينه من  خودم درسته كه ناگهاني از سر كلاس درس و اونطوري اومدم و درسمو گذاشتم و حتي امروز وقتي صحبت كردم ديديم كه ترنسفر كردن واحدانم امكان ندارد ولي خوب فرقي هم نمي كرد چون رسيده بود و ديده بودم در جايي كه تو زندگي برام مهم زنده بودن بود و زنده ماندن كه سرمو بالاي آب بگيرم و غرق نشم پس هيچ زمان اگر دنيا منو سرزنش كند ولو امروز كه چرا نرفتي من خودمو سرزنش نمي كنم من به تحقق خودم مي رسم من همانقدر كه نمردم و زنده بودم بزرگترين كاري هم كردم اين بود كه در چاه نبوديم و در راه بوديم
ببيند عزيز من تو مي توني تو زندگي توي خونه پدر در آرزوي ازادي و راحتي و همه چيز بود و حتي خوش بين و اميدوار باشي ما مي تونيم هدفي داشته باشيم ولي عزيز من ما نبايد از حتي پدر خودمون از توقع و انتظار داشته باشيم يا حتي از دنيا انتظار چيزي كه واقعي نيست داشته باشيم ما وقتي خوشبختيم كه واقع بينانه به همه چيز نگاه كنيم اونجاست كه آسوده مي شيم تو به آسمون مي توني بري اما به شرطي عشقم كه پله داشته باشه ولو هم كه صدها پله براي به اسمون رفتن وجود داره بايد پذيرفت نه اينكه بگم مي خوام در اسمون باشم و مي خوام امروز اين مسئله امشب باشه و پرواز كنم  مشكل اينه ما بايد از همه چيز انچه هست بخواهيم و الا مي شويم سر خوش و شيدا كه از خود و ديگران توقع داريم
ببيند افسردگي كلا دو ماه بايد با حالات افسردگي باشه پس افسردگي كم كم بايد 15 روز بايد باشه كه در شما نيست
مادام كه به سطح اگاهي و علمت داري اضافه مي كني مثلا داري زبان مي خوني ديگه اينجا اين مهمه كه داري كاري رو مي كني اصلا ياد بگيريد به نتيجه فكر نكنيد مثلا من 10 ساعت كار كردم يا بهم گفتند دو ماه ماشين مي خرند بعد 10 تومن دادند بايد 100تومن مي داند يا من روزي 10 ساعت زبان خوندم حالا نمي تونم صحبت كنم نتيجه مهم نيست مهم بودن در راه هست من اگر كاري با روزي 1 تومن كردم بايد قبول كنم كه نتيجه همون 10 تومن باشه
عزيز من زندگي يك راهه يك سفره همه ما داريم مي ريم توي اين راه هيچ فردي به هيچ جا نرسيده هيچ كس به انتهاش هم نرسيده البته وسطهاي راه قهوه خونه هايي هست و رستورانهاي هست به ما اونجا خوش مي گذره اما ما مي ريم تا توي اين جاده روزي حذف شيم كه يعني مي ميريم چطور مي ميريم مردن حالا مهم نيست اما ما نبايد جايي رو به عنوان منزل و مقصود بگيريم و بدويم همش دنبالش شايد منم به خودم مي گفتم اگر در ايران زودتر فوق مي گرفتم خيلي فرق مي كرد اما امروز مي بينم زياد هم فرق نمي كنه ما وقتي داريم مي ميريم تازه متوجه مي شيم چه چيزهاي مهم بود وقتي مادرم داشت ميمرد من با خودم وقتي برگشتم ظروفي چيني كه با چه خون دل خوردني نگه داشته بود ديديم اصلا ديگر مسئله وي نبود ومهم نبود تازه اونهاي كه داشتن مي ميردند شايد دو چيز براشون اهميت داشت اينكه چرا بيشتر محبت نكردند و يا چرا خدمت به كسي نكردند هم به خودم و ديگران و ما بايد اين كارو بكنيم هم به خودمون هم ديگران آدم مي تونه تو هر كاري خوب عمل كنيم و رشد كنيم
من با همين نظام فكري در هر سني باشم اوضاع بهتري نداريم روزي شكسپير مي گفت بودن و نبودن سواله اما امروز من مي بينيم شدن و داشتن براي همه سواله واي كه من خسته مي شم بعضي وقتها از اين تفكرات ابله هانه اينكه همش من كس ديگري بشم و چيز ديگري
من مهمه براي من بايد چيزي مهم باشه از انچه كه هست و دارم خوشحال باشم مهم اينه كه من اگر كلاس سوم دبستان هستم باشم سوادم در همين حده بايد قبول كنم اما دليل نمي شه اگر منو بردن به كلاس دانشگاه انهم دانشگاه چيني بهترين دانشگاه چيزي عوض مي شه تازه وقتي منو ببينند و تازه امتحان كنند مي بينيد داستان چيه و چه افتضاحيه
عشقم اين مهم نيست ما چه مي خواهيم بشيم مهم اينه كه ما توي راه درست باشم ما در گذشته با علمي كه داشتيم و فهم و سن بهترين كاري كه بايد مي كرديم كرديم الان هم اگر با همون عقل و شرايط باشيم همان مي كنيم كه اون زمان كرديم