Monday, January 03, 2011

اضطراب شبانه

نوشته هاي ذيل رو تقديم ميكنم به عزيزترين موجود زندگيم به فردي كه براي من مانند نفس كشيدن هست مانند نفس منو به آزادي رسوند كه حتي انتخاب كنم نفس بكشم يا نكشم  بود و هست دوستت دارم

بارها و بارها در برابر افرادي مي نشينيم كه اين افراد وقتي از من سوال ميكنند ببينيد من يك اضطراب دارم و يك اضطرابي كه بيشتر براي خودمان درست ميكنم و واقعي هم شايد واقعا نباشند مثلا در رابطه با افراد وقتي در سفر و دور هستند ما مياييم بدترين داستانها رو شب موقع خواب ميسازم و همش به يك بحران د رابطه با ديگران فكر ميكنم و ناگهاني مضطرب مي شويم و حتي خواب ما همراه با خستگي است و حتي با خستگي هم بيدار ميشويم و خوابهاي بد هم ميبينيم ولي واقعا بايد چكار كرد؟

 

جواب كاملا ميتونه مشخص باشه چون مانند اين ميباشد كه يكي بياد بگه 20 يا سي ساله پاي منو شكستن يا سه و يا چهار تا ميخ توش كوبيدن و بنابراين من ميلنگم چكار كنم؟

شما بايد بدانيد و ميدانيد كه يك دنياي خيالي و واهي براي خود درست كرديد و معمولا با حالات و رفتار خودتون ديگران را هم رنج ميدهيد و شايد علت هم اين ميباشد كه هيچ زمان نخواستيم به صورت جدي باهش برخورد كنيم و چون شايد فكر ميكنيم و با رفع و فرار از مسئوليت تنها ميگوئيم" خوب اين من هستم "و انگار چيزي به نام من وجود دارد در صورتيكه "من" حاصل يك سري واكنشهاي دورو بر و فرهنگهاي ما مي باشد و اين بيماري اسمش براي شما اضطراب است

ولي جالبه بدانيد كه اضطراب با ترس چه فرقي داره؟

ترس خطري واقعي و حقيقي را ميگويند ترس مانند اينكه ما در يك تصادف قرار ميگيريم و كرديم و حال اون موقع واقعيت چون خارجي و واقعي است ترس ناميده ميشه اما وقتي من فكر كنم تصادف ميكنم و يا ديگري شايد تصادف بكنه نه واقعي است نه حقيقي بلكه دروني و ذهني است و اسمش اضطراب ميباشد

آنچه كه ترس است مفيد است و بدن براي آن آمادگي دارد و طي ميليونها سال سيستم گردش خون و قلب طوري تكامل پيدا كرده كه در هنگام ترس به كمك ما بيايد كه موقع ترس تمركز بده و ما رو آماده هر نوع واكنش فرار و حيات بكند و بدن كاملا مانوس و آمادگي برخورد با اين چيز مفيد را دارد و در انسان و حيوان نيز مشترك است به طوري كه انساني يك روز اگر نترسد ميميرد چون واقعي و خارجي است ولي روزي كه ما از اين واقعه خارجي و واقعي بياييم تخيل بسازيم يعني من از يك حادثه تصادف كه شنيدم و ديديم و برخورد داشتم بيايم اينو منتقل كنم به پسر و دخترم و افرادي كه من دوستشان دارم اين زمان من فردي هستم كه داستان ساختم چرايي كارمان را هم ميدانيم و با عرض تاسف شديد كه بشه بيماري و گرفتاريست و اين اضطراب باعث افسردگي ميشود دلايلش را اكثرا ميدانيم كه از كجا مي آيد و قراره در موردش يك كاري بكنيم نوعي كه من در بالا بهش اشاره كردم كه شب به سراغ ما بيهوده مي آيد و ما رو در مورد ديگران نگران ميكند بيهوده يكي از انواع بسيار بد اضطراب ميباشد

افرادي رو ديديم در اين مواقع سعي ميكنند درس بخوانند و حتي سرشون را به يك چيز ديگر و فعاليت ديگر بند كنند ولي آيا واقعا در رابطه با اين مسئله موثر است؟جوابي كه من پيدا كردم متاسفانه نه ميباشد

چون اين راه حل مانند اين ميباشد كه من بگويم من كاري كه ميكنم ناخود اگاه وقتي ظرف ميشكنم روزي در عوض روزي سه ساعت بيشتر كار ميكنم تا پول بيشتري براي خريد ظرف داشته باشم

ولي شما هرگز فكر كرديد من چرا بايد چنين فكرهايي داشته باشم ؟ببينيد وقتي ما فرضمون توي اين مسائل اينه كه اين فكرها در اختيار من نيست و اين فكرها دست من نيست و يك دفعه همينطوري توي فكرم مي آيد و اينها خودش توي سر و مغز من مي آيد

پس حالا روش شما اينه حالا كه من كاري براش نميتونم بكنم برم شبها درس بخونم كه از اين افكار خلاص شم و فكرم مشغول شه تا بخوابم همانند مثال شكستن ظروف چون از پسش بر نمي آيم يك جوري مسئله رو براي خودم حل ميكنم !خوب آخه شما مشكل خود را هيچ زمان حل نكرديد و فراموش نكنيد اگر درستش نكنيد به مرور زمان بدتر هم مي شود و اضطراب مي شود افسردگي

ريشه اين مسئله رو هم خودتان دنبال نگرديد اگر واقعا نميدانيد بايد يك نفر وارد به اين امر بدنبالش بگردد

ببينيد علت و مسئله به چه صورتي است دلايل و تعريف داره و ديگر راه حلهاي اين بيماري رواني وجود دارد و طريقه معالجه هم مشخص است

و چرا اين نوع يك نوع بد اضطراب هست؟ من ساعتها نشستم همه چيز رو زيرو رو كردم تا بيابم علت و ريشه ها رو شايد بتونم به يك انسان كمك كوچكي با نظر خودم شايد كمك كنم و ريشه آن و علت آن را پيدا كنم كه به آن به
"neurotic anxiety" صورت علمي ميگويند"
 يا اضطراب عصبي من تمام اين روزها و شبها بيدار ماندم تا بتوانم يك چيزي
 جمع كنم كه امروز بفهمم و علت اضطراب عصبي چيست مخصوصا براي افرادي كه در شب بيشتر به آن مبتلا هستند و ريشه آن در چند سال اول زندگي در كودكي مي باشد كه مفهوم مهر و محبت و خشم و تنفر در ما مخلوط شده و در ذهن ما گره خورده و ما در حاليكه همه چيزو ميتونيم دوست داشته باشيم آماده هم هستيم اونو دوست نداشته باشيم و يا ازش متنفر باشيم بطور مثال مادري كه به بچه هي ميگه بخور، عزيزم، بخور فدات شم، بخور دخترم بخور ميزنم تو سرت گوساله و داد ميزنيم بخور ديگه خسته شدم

و يا به فردي كه ميگيم اين كار و بكن وقتي ميبينيم نميكنه توي دل شروع ميكنيم به هر حرف زشت را به وي زدن يا حتي بلند و ميگيم تو مثلا كي هستي چه ارزشي داري مگه تو چه كاره اي باورت شده بدبخت فكر كردي چي هستي

و اين يك گرفتاري جدي انساني ميشه و نوع اضطراب از اين قبيل كه ريشه و آسيب آن فقط در كودكي ميباشد سبب مي شود

ببينيد ما وقتي در خانه كسي رو داريم بعنوان پدر و يا مادر كه براي ما در كودكي خداست سمبل همه چيز براي ماست وي در حاليكه بعنوان پدر همه كار براي من ميكنه و همه چيز فراهم ميكنه و شما حتي گواهي ميدهيد كه زحمات فراوان كشيده و ديدي رنج فراواني برده و شما هم شاهد آن بوديد و حس ميكرديد اين پدر در زندگي صبوري هم ميكرده ولي وقتي اين فرد با همه اين حسها وقتي عصباني ميشده شما ميديد تبديل مي شده به يك غول و يك ديو و شمايي كه وي را در ارتباط در شبهاي كه شما به وي نياز داشتيد و در جمع و همه جا وي را در دل ستايش ميكرديد در يم قسمت ديگر هم بعضي وقتها وي را نكوهش ميكرديد

و ميشد زماني كه وي را دوست داشتيد و زماني از وي بدتان مي آمد و از خشمش وحشت ميكرديد واين جمله كه بابات بياد بهش ميگم و وحشت از با پدر روبرو شدن بعلت حدس به خشمي كه كه ميدانيد دارد از جلوي چشم وي فرار ميكرديد كه باعث مي شود شما در رابطه با بچه و اطرافيان خود دچار يك اضطرابي باشيد كه از آن دوران كودكي مي آيد و اين مسئله سخت توي وجود فرد لانه ميكند يعني اين اضطراب ريشه آن در خشم و تنفر هست و بيشتر نيز در افرادي مي آيد كه حس تنفر از پدر و مادر بعلت كرده آنها بعنوان نيروي فشار و سركوب براي ما از كودكي گره خورده و گره داره

ببينيد مسئله اضطراب عصبي كلا در هشت سال اول زندگي ما ريشه اش اونجاست باز هم تاكيد ميكنم پدر و مادري كه محبت و دوستي رو در من بوجود مياره ولي من از خشمش ميترسم و اضطراب از خشم پدر در من ريشه داره در هر سني هستم

از سن هشت كه ميگذرم من نا خود آگاه متوجه مي شوم من موجودي نيازمند هستم و همش اين استرس با من هست از سن هشت سالگي به طور جدي كه اگر اين پدر و مادر بد ، روزي نباشند چه به سر من خواهد آمد؟ بنا براين بايد يك كاري بكنم و اون اينه كه تموم اون كينه و تنفري كه من نسبت به يكي از اين دو و ترسي كه دارم از آنها پنهان كنم و اين اضطرابي در من مياره كه اين كينه و تنفر يك دفعه بزنه بالا و خودشو نشون بده و به مرور زمان كه ما بزرگتر ميشم ما چند مكانيزم رو ياد ميگيرم كه من خودم ديديم افراد به طور خودكار انجام ميدهند يكي اينكه براي فرار از جنجال و دعوا از آدمها دور مي شوند و بعضي وقتها ازدواج براي فرار از خانه براي بعضي دخترها همين حكم رو داره يعني در اون محيطي كه مادر بعنوان مادر براي من بايد عشق باشه ولي حكم تنفر و عشق رو در من بوجود مياره كه من نميدونم چكار بكنم يا پدري كه من از خشمش مي ترسم ولي دوستش دارم چون خوبيهاي نيز داره ولي من از خشمش چون مي ترسم ولي بايد دوستش داشته باشم چون شاهد بوده ام و سختيهايش را ديده ايم و اين دو گانگي مغزي منو از پا در مياره .

و اين آسيب در من در مورد همسرم نيز مي ماند چطور؟بعنوان مثال من از خشم همسرم ميترسم چرا چون وي الگوي يك مرده و از خشم پدرم ميترسيدم و اگر پسر داشته باشم اين مسئله در مورد فرزندم به نوعي حالت پدر رو در من زنده ميكنه البته دخترم كمي امن تر ميباشد و در نتيجه ميدانيد چه مي شود ما در اين شرايط نيز دست به مانورهايي خواهيم زد

بچه هاي من كارهايي ميكنند كه من با پدرم ميكردم به اين صورت بچه هاي من نيز بعلت اين نگراني من و مانورهاي من درست است كه هيچ زمان از لحاظ فيزيكي از من دور نمي شوند اما از لحاظ رواني از من دور مي شوند همانطور كه من از لحاظ فيزيكي در خانه بودم ولي از لحاظ رواني بهيچوجه با مادر و پدرم نبودم و نسبت به حرفهاي من فرزندانم بي اعتنا هستند يعني من توي خونه اگر اضطراب عصبي داشتم وقتي مادرم و پدرم شروع ميكردند به موعظه عملا من ياد داشتم كر بشم يعني هم شروع مي شد من سيستم رو خاموش ميكردم و كر ميشدم و بچه هاي من نيز چنين ميكنند و مثلا اگر بپرسيم يا مي پرسيدند خوب چي ميگي ميبيني لال هم شدند و لال هم مي شديم و ما همانطور كه آسيب خورديم چون هيچ زمان نتونستيم آزادانه عمل كنيم بچه من نيز با اين اضطراب من آسيب خواهد خورد و مانند خود من كجا آزادانه عمل ميكردم و بچه هاي من كجا آزادانه عمل ميكنند در رابطه با دوستان،و دوست دخترم و همسرم و حتي بچه هايم اما نه پدر و مادرم و در نتيجه اون سم و زهري كه از كودكي در شيريني پيچيده شده بود همچنان من از اين نسل به اون نسل منتقل ميكنم

و اين بيماري اضطراب عصبي در جامعه هايي مانند ما كه بيشتر بايد تظاهر كنيم يا تعارف كنيم،واقعيتها رو حس نكنيم و در جامعه هاي كه پدر با خشم و ترس مي خواستند موقعيت را كنترل كنند باعث ميشه كه دنيا براي ما تيره و تار بشود و حتي نگران كننده

اين اضطراب و نگراني باعث ميشه كه من حتي بعضي وقتها از موفقيتهاي خودم هم خوشحال نباشم يعني همانطور كه از دست انها ناراحتم از دست خودم هم نگران و ناراحت باشم چون مادر و پدري كه در زندگي من بعد از چندين سال نيستند چون توي مغز من هستند اون كارهايي كه اونا الان به سر من نميارند من بعضي وقتها سر خودم ميارم يعني عدم رضايت از انچه كه بهش رسيدم به اين صورت اگر كاري بايد باشه كه نكنم همون شلاقهاي كه پدرم از لحاظ رواني به من ميزده خودم به خودم ميزنم چون ما اين پدر و مادر رو كه بيرون نمكنيم ميبريم توي مغزمون ميشونيم و به مقداري كه اونها قويتر و زورگوتر و نامردتر بودند توي مغز ما جاي بزرگتري دارند و به حريم و حقوق ما به راحتي تجاوز ميكنند و ما رو مستعد مي كنند كه هميشه در رابطه با هر چيزي چه كرده و نكرده عذاب وجدان داشته باشيم چرا كسي براي كرده اشتباه خودشو ميكشه چون توي ذهنش اينه اگر ديگران بدانند ميبرند منو ميكشند اون ديگران در مغز من هستند پس من خودم خودم رو ميكشم و من هميشه ميتونم نارضايتي داشته باشم اينكه وقتي به خودم نگاه ميكنم كه خوب نيستم چون پدر و مادر اين پيام رو توي مغز من نشونده اند

ولي بايد با اين همه اضطراب و شب اضطرابيها چه كرد من خيلي خوندم تا بتونم چيزي در جواب حل اين مسئله پيدا كنم و آن اينكه من وقتي سنم از سي گذشته و اين اضطراب را دارم حالا نبايد بيايم به مسئله از ديد آن چه در كودكي گذشت و من سه سال يا هشت ساله بودم نگاه كنم چون من تا الان داشتم در رابطه با بيماري اگاهي ميدادم ولي الان بايد من بعنوان يك زن و فرد عاقل و بالغ براي اينكه اون برداشتها و دريافتها و نتيجه هاي كودكي اصلا الان با واقعيتها نمي خونه

چون تمام اون تصميمها تصميم يك بچه هفت ساله بعد از آزار و اذيت مادرش يا داد و فرياد پدر بوده است كه بعلت رابطه مرگ و انسان بوده كه اون تصميم را گرفته

و از اونجايي كه تمام شخصيت ما در هشت سال اول كودكي شكل ميگيره ميشوم من و 80% چيزي كه دارم دارم مگر برم عوض بشم و شخصي بايد باشه منو ببره به كودكي يا كمك بگيرم يا شخصي كمك كنه اون باورها و نتيجه گيريهاي دوران كودكي عوض بشه يعني فرض بگيريد وقتي به اين فكر ميكنيد كه فلاني الان بدبخت شد يا مرد يا چي شد يا بچه هام رفت الن زنده بود يا مرد شخصي يا چيري بايد باشه كه اونجا منو نگه بداره كه خوب واقعيت چيه ؟و اون اينكه از هزار عدد فكر بد و نگران كننده من يكيش هم اتفاق نمي افتد و بايد با خودم بگم بر فرض محال كه اتفاق بيافتد من توانايي مهار و مقابله با اون را دارم و در خونه اخر در فرض اينكه توان مقابله ندارم من اونو مي پذيرم دقيقا كاري كه من در مدت بيماري مادرم انجام ميدادم و فكر ميكردم و اشكال من فرد وديگران مضطرب در اينه كه شما صد هزار بار ده هزار بار مي ائيد رنج چيزي را مي بريد كه اگر اتفاق بيافته نيز همين رنج و درد را دقيقا ميبريم بنابراين من بايد متوقفش كنم و بهش بگم برو گمشو وقت ندارم

و بايد اين كمك روبه تدريج به خودتون بكنيد بگيد من دليل نداره نگران باشم چرا باشم؟

فرض كنيد من فرزندم در شهري زندگي ميكنه با تمام احتمالات خطر ولي من قرار نيست نگران او باشم مگر دلايل مشخص و معين داشته باشم كه اتفاق افتاده وقتي من ميبينيم و خوندم از هر چهار صد بچه كه دير ميكنند خونه بيايند يكي تنها تصادف كرده پس جاي نگراني نيست كه من بگم دير كرد تصادف كرد مرد خوب اين كه با واقعيت نميخونه در صورتيكه سقف خونه خراب بشه در دراز مدت خيلي احتمالش بيشتره تا اينكه براي كس ديگه اتفاقي بيافته پس چرا ما هنوز راه ميريم و چرا زير سقف قرار ميگيريم؟چرا يك سپر آهني روي سرمون نمي گذاريم؟چرا نمي كنيد؟ باور كنيد احتمال خرابي سقف به مراتب از مرگ فرزند در حال سفر من بيشتره ولي ميدانيد چرا چنين نميكنيم؟ بذاريد بگم چون ما در دنيايي هستيم كه جهان را براي خودمون ميسازيم و براي همينه كه اضطرابي كه خر منو ميگيره و خر همه رو اضطراب نادانيه

دراضطراب ناداني اندازه موضوعها رو يا درصد اونها رو ما درست و نميدانيم كه درصد موضوعهااست كه خيلي اهميت داره.

مثلا چيزي كه احتمالش يك درصد هست ومثلا يك چيزي كه احتمالش يك در ميليون هستش را ما كه نميتوانيم بر حسب سليقه و ميل خويش اعداد رو عوض كنيم اونهم در شب توي رختخواب!!براي مثال مانند اينكه يكي به شما يك تومن بدهكاره بريد بگيد به من دويست و پنجاه هزارم رو بده چقدر مسخره و بچه گانه است ما با مغز خودمون اين كارو ميكنيم هر روز و بعضي شبها يا من برم تو مغازه نه تومن خريد كنم ده تومن بدم بعد بگم دويست و هفتاد هزار تومن بقيه رو بده بعدش بگه من يك تومن بايد بدم بگيد فرقش چيه؟يك تومن و صدوهفتاد هر دو پوله چه فرقي داره شما چنين حرفي ميتوانيد بزنيد؟ولي جالبه چطور وقتي ميرسيد به احتمال اينكه پسر و مادر من تصادف كرده يا كاري كرده كه شايد بميره براحتي يك رو ميكنيد صدو پنجاه؟تعجبه

علت مردم اينه كه با اين دنياي شلوغ و درهم اما جهان يك جهان واقعيت است و جهان جهاني درصد است براي همين شركت بيمه با در صد كار ميكنند و نونشون نيزتوي مرگ وتصادف و بيماريه ولي باز هم با درصد اين اتفاقات كار ميكنند

چون حساب ميكنند و ميدانند حتي مرگ و تصادف نظم دارند و بانك صد هزار نفر مشتري داره ولي پنج نفر صندوقدار داره چون بانك ميدونه چند درصد به بانك مراجعه ميكنند و نمياين بگن دويست نفر صندوقدارباشند چون شايد يك روز همه مشتريها ريختند توي بانك چه خاكي اون روز تو سرمون بكنيم

مسائل فردي جنبه اندازه دارند و مسائل جمعي جنبه درصد دارند و حتي جهان مرگ و تصادف و بيماري جهان اعداده و شركتهاي بيمه اعداد دارند با وجوديكه با مرگ و زلزله و بيماري كار ميكنند ولي پولشون رو دارند و در آمد هم دارند و ميدانند از چه سن چقدر پول بيمه عمر بگيرند

علت اينه كه من ميگم اين جهان رو جهان غير عددي نبينيد و رابطه است بين دو و سه هست حالا وقتي به پسر و خواهر من و پدر و مادر من ميرسه كه در امتحان قبول بشه تصادف كرده يا نكرده مريض شده يا نشده بايد بدانيم قواعدي داره همينطوري كه نميشه

ما هستيم كه براي خريد نگراني مي آيم و وقايع را صد برابر يا ده برابر ميكنيم تا براي اضطرابمان دليل داشته باشيم

هميشه من ميگويم فرزند من هر وقت بخواد ميتونه بياد خوه نه چون از من عاقلتر و مراقبتره و بايم با نگراني خودم اونها رو نگراني بكنم كه درصد خطا و تصادف آنها بيشتر بشه

وقتي مادري بچه رو ميبنده به باد تلفن وپشت سر هم زنگ ميزنه و اون هم جواب نميده و بعد از مدتي خشمگين و عصباني ميشه و تازه دوستاش هم مسخره اش ميكنند و زمانيكه همه توي مهموني هستند مجبوره راه بيافته و آنقدر عصباني و ناراحته خوب اون وقت هست كه هول ميكنه و تصادف ميكنه.

بنابراين ما حتي اين نگراني و اضطراب ما باعث ميشه احتمال تصادف وي رو دويست و سيصد برابر كنيم در حاليكه مسئله ما مسئله شخصي ماست و اونها نميدانند بعنوان فرزند ما چه كار بكنند

ببينيد وقتي شما مرگ را ديديد و حتي كسي را در مرز مرگ ديديد شايد بگيد مار گزيده هست كه از ريسمان سفيد و سياه ميترسه من مثلا ديديم مادرم به حال مرگ رفته پس حق دارم نگران باشم من قبول دارم مار گزيده از ريسمون سياه و سفيد ميترسه درسته اما مار گزيده عاقل از ريسمون سايه و سفيد نميترسه ما تمام موضوع عقلمون اين است كه بعد از اينكه يك بار اتفاق افتاد همچنان اون اتفاق را در همون احتمال اون بدانيم نه اينكه در قطعيت اون بدانيم ما قرار نيست از يك چيز به يك چيز ديگه بريم احتمال رو بايد در حد احتمال خودش چند در هزار خودش بزاريم پس قطعيت نبايد به اون بدهيم

ما در دنياي اعداد هستيم و اشكال كار اضطراب و نگراني اينه كه اين درصدها قوانين را به هم ميزنه ببينيد آمار ميگه پنجاه بچه در دنيا در مدرسه و بيرون ميميرند اما پنجاه هزار بچه در خانه ميميرند جالبه نه؟ يعني ميزاني هزار برابر اما شما كمتر كسي را پيدا ميكنيد كه نگران خونه هست تا مدرسه همه فكرشون توي مدرسه و فاصله خانه و مدرسه هستند كه علت ناداني اضطراب را بوجود مي آورد.

يعني بايد توي خونه بيشتر مواظب بچه ها بود تا بيرون كه نيستند

ما اگر بعنوان پدر و مادر اين قانون رو بزاريم كه در خونه كسي حق نداره دست روي كسي دراز كنه بي ترديد جلوي پنجاه هزار مرگ رو ميگيرم ولي ناداني نگراني رو ميبره بيرون خونه و نگراني بيرون خونه
مسئله پس اين است من بايد موضوعها رو آنچنان كه هست ببينيم و با درايت پيشگيري و جلوگيري كنم كه اتفاقي كه نبايد بيافته نيفته

و اين اضطرابه كه آتيش درون من درست ميكنه واسه همين ميشنويم مي گويند مثل سير و سركه دلم مي جوشه كه اتفاقي بيافته و هيچ زمان دليل خاصي هم نداره و به حساب هر چند يك بار يك سيخي دارم كه به خودم ميزنم كه موجب درد و ناراحتي من بشه بدون هيچگونه ضرورتي و حتي مواجه شدن با هيچگونه واقعيتي.

ولي كاملا قابل كنترل و درمان و مداواست

6 comments:

Anonymous said...

ممنون عزیزم
خیلی عالی بود. چندبار خوندمش. ممنون که اینقدر توجه داشتی و اینهمه وقت گذاشتی. باز هم مثل همیشه با خوندن نوشته هات منو به فکر واداشتی. مثل همیشه که خیلی چیزها بهم یاد دادی. حالا هم این موضوع اضطراب که گفتی باید دیگه درست عمل کرد نه مثل دوران کودکی . همیشه تمام چیزهایی رو که ازت یاد گرفتم به یادم می مونه.
مرسی عزیزم

جادو

شبنم said...

آرش تو استاد هستي و خيلي خوب كارت رو بلدي مرسي

Anonymous said...

كارت درسته، شيرين زبوني اما نامهربوني واويلا

Anonymous said...

nagoftid baraye rahe hale in masaleh bayd che kar kard?hatman bayad az ravanshebas komak gereft mamnon

فرزاد said...

عزيز من داره به كرات ميگه بايد با خودتون كنار بياييد و مشكل را آنجا حل كنيد اينكه با خودتان بگوئيد خوب اين فكر حقيقت هست يا نه و با ديديگاه اون زمان كودكي به اضطراب نگاه نكنيد و منتقل نكنيد

Anonymous said...

عزیزم بازم این مطلب رو خوندم.تو این مدت خیلی بهتر بوده اما یه چیز جالب اینکه من به سرعت در مورد مسائل حتی کوچک ممکنه دچار ناراحتی و اضطراب بشم اما به همون سرعت هم رفع میشه یعنی معمولا طی یکی دو ساعت برطرف میشه. این از استرس هست یا حساسیت زیاد؟

ز