Saturday, August 25, 2012

قلاب سوالاتم

نصفه شبیه . دلم نه گرفته و نه بازه . احساس یه حباب را دارم . فکر می کنم خوشبخترين آدم روی زمین هستم . ایکاش می شد شب رو ميفهميد م و لذت ميبردم . انگاری که زیر بارون نشسته ام . قطره های آب منو نوازش میدن و نوك ميزنن . خواب مثل یه آدم لجوج زور می زنه تا وارد خونه ئ چشمهام بشه . اما بی فایده است . مثل یه آدم گرسنه ام و تا خرخره سیرم . احساس می کنم مثل آب روی حوض خونه قديميها ول ول می خورم و همه دارند با چشم و دستاشون منو به همدیگه نشون می دن . فکر می کنم توی یه گهواره چرمي خونه پدر بزرگم كه بهش ننو ميگفتن نشسته ام و دارم تاب می خورم . نه می تونم بخندم و نه می تونم گریه کنم . شاید اگه صدام خوب بود و می تونستم آواز بخوونم کمی هم که شده به حالم مساعد تر بود . یه آوازی که صداش را همه بشنوند و نشنوند . روی بلندترین قله های آسمون شايد روي سقف اتاق نشسته ام و با اینحال نمی دونم چرا به زمین بیشتر نزدیکم ولي دورم ؟ خیلی جالبه بعد از این همه مقدمه رفتن ؛ یه سوال اومد تو ذهنم. دور و برم خیلی شلوغه و هم هميشه خلوت . انساني بیدار ولي خوابم . نفس کشي هستم بی نفس . نمی دونم اين کلمات من را به بازی گرفتند یا من کلمات را به بازی گرفتم ؟ ای خدا این هم دومین سوال . سوالهائی که من هميشه برايشان جوابی ندارم و در عین حال خودشان جواب هستند . نمی دونم شايد من اینقدر بی رحم و ظالم و سنگدلم كه سالهاست شايد از 24 سالگي که خیلی راحت حرف و کلمه را به بند می کشم یا اینکه این حرف و کلمات هستند که اینقدر ضعیفند که خودشان را به سادگی در اختیار من قرار می دهند ؟ بازم سوال . چرا دستام به نوشتن نمی ره ؟ اینم سوال . حالا کلی دلم خوشه که هیچ احد الناسی وقت نمی کنه که این هذیون ها را بخوونه و ديگه نظر كسي رو هم نميزارم بالا بياد . واقعا دلم خوشه ؟ شايد فقط این آرش کمانگیر نیست که تمام زورش را به کار می گیره تا دامنه ئ این وسعت را زیاد کنه و مرزها را افزايش بده . نوشتن هم یه جور زور کشی برای پهنا بخشیدن به این وسعت آدماست كه سالها مينويسم . اینطور نیست ؟ ای خدا چقدر سوال ؟ من تقريبا ديگه صدائی نمی شنوم ؛ آیا صداها من و صداي نفسهاي شمرده مرا میشنوند ؟ اصلا هیچ وقت هیچ احدی براش این سوال پیش اومده که چرا علامت سوال به شکل قلاب می مونه ؟ قلابهائی که ماهی ها را از آب بیرون می کشند و با چشاشون نگاهت ميكنن. نمی دونم ؛ اگه دونستین به من بگین . من بارها در طول عمرم روی خشکی بال بال می زنم ؛ بی بال .


با قهقه ميخندم و صدايي نداره ،داخل پاكت نامه ام خاليست و تمبرش باطل شده،

5 comments:

Anonymous said...

واي تركوندي

Anonymous said...

اولین باره اینطور مینویسی. نمیدونم شاید یه جور حس تهی شدن باشه. تهی شدن از دغدغه ها.هم حس خوبیه هم نه. منم گاهی اینطور بودم. سبک و راحت اما شاید گیج و بلاتکلیف

جادو

Anonymous said...

سلام همیشه برای نوشته هات اسم های خیلی قشنگی انتخاب می کنی قلاب سوالات به نظر می رسه مثل متن های ادبی نوشته شده اما من بهتر از هر کس دیگه می دونم این یک متن ادبی نیست که بخواهی با ان هنر نوشتن ات را به نمایش بگذاری این یک واقعیت است واقعیتی که نصف ان تلخ و نصف ان شیرین است ان نصفه ها که اشاره می کنه به بالا بودن و بیداری و سبکی وشلوغی و...قسمت اوج یک انسان است و ان قسمت ها که نقض می کنه ان را در کنار بیداری خواب در کنار سبکی حباب وار نزدیک به زمین بودن در عین شلوغی خلوتی ان نصفه دیکه است نصفه پنهان نصفه ای که مخفی شده زیر ان بخش اول من می فهمم معنی ان یعنی چی مثلا فرض کنید کسی رو که می توانه به خیلی ها اگاهی بده این میشه قسمت پر ان نفر ولی همین فرد از انچه می دونه نمی توانه استفاده کنه این میشه قسمت خالی ان نفر و این میشه معنی بیداری در برابر خواب هر دوی ان واقعییت داره و نصفه یک نفر است نصفی که می درخشد و نصفی که توی سایه قرار گرفته اما این حال چه حالی است وقتی سوالها به سراغ ادم می اید سوالهایی که خودش جواب را به دنبال می کشد اینها زنگ های بیداری هستن زنگ هایی که به ما می فهمانند وقت حرکت است وقت تغییر و من می دونم اگر انچه را که همیشه بوده ولی ما چشممان را باز کنیم ورو بر نگردونیم حقیقت را می یابیم جان من بگو ایا من معنی نصفه شبیه یعنی نصفه ای که شباهت داره را فهمیدم اگر می خواستم کل انچه نوشتی را باز کنم خودش می شد یک پست ولی تا همین جا کافیه ممنون

Anonymous said...

ترديدي نيست سواد ادبي هم داره ولي خوب ما هم معنيش رو نفهميديم مثل نقاشيهاي كوبيسم بود

Anonymous said...

ترديدي نيست سواد ادبي هم داره ولي خوب ما هم معنيش رو نفهميديم مثل نقاشيهاي كوبيسم بود