Monday, April 04, 2011

پدرم

پدرم الان كه دارم اين نوشته ها رو برات مي نويسم نميدونم چقدر دوام مياري كه هوا و اكسيژن رو توي اون ريه هاي ملتهبت فرو ببري

بارها آمدم نزديك تختت چشات بسته بود يكي مي گفت توي كما هستي و زنده نميموني ولي براي من هميشه زنده و مردت آخرين پناهگاه منه

پدرم يادم نميره وقتي آخرين بار به مشكل برخورد كردم با وجوديكه ميدونستم قلب و ريه بيمارت حرفهايت را بيشتر به يك شوخي مانند ميكرد ولي وقتي شب دستت رو سرم گذاشتي و گفتي تا زندم از چيزي نترس من پاتم فهميدم قلبت به بزرگي همون عكسهاي قلبته كه دكترا ميگفتن خيلي بزرگه وديگه خونو به بدنت پمپ نميتونه بكنه.

پدرم روي تخت از من ميخواستي دستاتو باز كنم كه بسته بودن كه سرمتو نكشي باز كنن تا به همه بگي محمود پدرمن يك تنه 20 نفرو يه روزحريف بود ولي الان دستاشو بستن كاري نميتونه بكنه ولي نميدونستي زمونه دست منو بسته بود اونهم با بيرحمي

پدرم روزي تو دستكش به دست من ميبستي و به من مي گفتي به شونه هاي من نگاه كن ببين يك بوكسور چطوري شونش بايد قوي نگه داره و نرم بازي بده كه جلوي سنگين ترين ضرباتو بگيره ولي امروز وقتي ديدم اينقدر سوزن به شونه هاي تو فرو كرده بودن كه كبودي اون مثل هيچ ضربه اي نبود و يادم آوردي كه ضربه هاي زمونه كبوديش بيشتره و ماندگارتر.

پدرم توي كما بودي ولي هنوز تنها نامي كه صدا ميزدي و كسي رو كه مغزت مي شناخت من بودم يادته به من ميگفتي من سال 53 هم رفتم توي كما تنها اسم تو رو صدا ميزدم و بازم برم تو كما ،تو رو صدا ميزدم خواستي بهم درس بدي حرف مرد يكي هست

پدرم بارها بهت التماس كردم زندگي خودتو با خاكستر سيگار به خاكستر نكش پدرم تو سيگارو تو تن من روشن ميكردي و خاكستر شدن زندگي تو ماننده خاكستر سيگار كه ديگه نور نداره و تو با نبودنت اين روزا سيگار زمونه رو روي تن من خاموش كردي ردش هميشه ميمونه

پدرم تو پدر من و مربي من و دوست من، هميشه بودي و هستي وخوابيدن توي بستر بيماري ياداوري همون مربع وحشي بوكس هست كه ميگفتي هيچكس اونجا به داد تو نميرسه جز غرور و خدا .

يادته داد ميزدي مي گفتي دستاتو بيار بالا و صاف واستا تا عادت كني كه راند سوم اينقدر خسته ميشي كه جرثقيل بايد دستتو بياره بالا. اگر خم باشي اونجا دولا ميشي ولي پدرم من الان بدون تو دولا هستم و هيچ جرثقيلي نميتونه دستامو بياره روي چشام تا كسي اشكامو نبينه براي من ديگه روند سه زندگيمه دارم بازم ثانيه ها رو باز ميشمرم كي زنگ ميخوره خلاص بشم

پسرت

3 comments:

شبنم said...

ميدوني تو استادي توي اشك در آوردن

Anonymous said...

آرش جان نمیدونم چی بگم. فکر نمیکردم اینبار پدر مهربونت که اینقدر محترمانه رفتار میکرد دیگه بلند نشه. وقتی اینو شنیدم خیلی ناراحت شدم. یادمه وقتی مادرم مریض بود تو خیلی جدی و واقع بینانه منو نصیحت کردی و میدونم تو با تمام احساسات قشنگت بازهم محکم هستی.نمیدونم باید چه آرزویی بکنم اما همیشه دعا میکنم اون چیزی اتفاق بیفته که بهتره

جادو

Anonymous said...

مرسي مرسي تو ميدوني خوشم مياد هر جور دلت بخواد جادو ميكني
ديونتم جادوگر