اكثرا توي زندگي به
اين سوال و مسئله برخورد ميكنم آيا ميتوانم شوهر خود را در صورتيكه متوجه شده
باشيم خيانت كرده در زماني كه زن داشته و زندگي مشترك داشته مي توان بخشيد؟بيشتر شوهرها هم
هميشه قول ميدهند دفعه آخر باشد و عوض شده باشند.
بعضي ميگويند من
فهميدم همان اوايل ازدواجمان بوده و الان يكسال
از آن زمان ميگذرد پس چكار بايد كرد و ما بايد قبول كنيم ببخشيم نبخشيم و از اين
مسائل كه هر روزه ميشنويم
يكي ميگه خاله من گفته نود درصد مردها اين كار
را ميكنند كه براي من اداره آمار اين خاله و اين خانم هميشه جالب بوده پس در نتيجه
بايد مرد و شوهر را بخشيد.
ديگري ميگويد مادرم
گفت مگر باباي تو نكرد من زندگي كردم مگرنكردم؟
ديگري ميگويد ؟گريه
كرد و قول داده ديگه تكرار نشه و عوض شده ؟داييش گفته تو مطمئن باش فهميده اشتباه
كرده و عوض شده؟
ديگري مي گويد بابا
مرد مقصر نيست زنه فلان زير پايش نشسته بوده
ديگري ميگويد مگر
فلاني نكرد بعد فهميد برگشته سر زندگيش داره زندگي ميكنه.
و اما چرا و چه بايد
كرد اصلا چرا اينطوريه؟
بايد ما شوهر خودمونو
ببخشيم يا نبخشيم اين سوال هست
طبق آنچه من خواندم
اين مسئله يك داستان و مسئله شخصي هست كه ديدگاه ما نسبت به زندگي زناشويي را رقم
ميزند كه چه هست؟
من بر حسب علاقه ديدم
درهر جاي دنيا ديدگاه اين جامعه با اون جامعه مسئله اش در مورد خيانت مرد فرق داره
در ايران ما به نظام
چند زني باور داريم كه بر اساس باور و اعتقادات چند زني كه يك مرد ميتونه زن ديگري
هم رسما بگيره مرد در چنين باوري در نزد ديگران هيچ وقت خيانت كار نيست علتش اينه
چون ميتونه زن دوم داشته باشه ميتونه آشنا بشه و صحبت كنه و حتي با اون خانم
ازدواج كنه ولي در جامعه اي كه هيچ زني بعنوان و شكلش نميتونه توي زندگي زناشويي
طبق هيچ باوري بياد يك چيز و كلام ديگه است چون براي همين باور مرد بيشتر مواقع خيانت
كار نيست ولي زن خيانت كار هست بر اين اساس كه مرد ميتونه چند زن داشته باشه ولي
زن قرار نيست با يك مرد بيشتر باشه
بعد بر ميگردد به يك
مسئله كه حالا ما موارد بالا را داريم و اين باور باز هست اينكه خيانت جنسي بوده
كلامي بوده حسي بوده هر دو يا هر سه بوده بسياري هر كدام از اينها را بعنوان
پاياني بر رابطه ميدانند و تمام است و قرار نيست حرفي بزنند و مانند يك ظرف شكسته
ميباشد و يا ماننده يك مرده
بعضي هم مانند افراد
و نظرات بالا اين نتيجه را ميگيرند كه بايد شرايط را ارزيابي كرد شكلش را و مقدارش
را و بعد ميرسيم بعد از شرايط جديد و قديم و آناليز به اينكه حالا طرف عوض شده و آيا مي شود انتخاب كرد كه
حالا بايد بخشيد يا نبخشيد و ادامه داد يا نداد كه صد البته موضوع ديگر درجات
بخشيدن است چون بخشش افراد بصورتي كه بشه تعريف كرد هم نيست
افرادي هستند كه مي
بخشند و اون آدم را به صورت آشكار يا پنهان آن فرد را آزار و سرزنش ميكنند تحقير
ميكنند تهديد ميكنند نق ميزنند و بنا به شرايط ياد آوري ميكنند و تازه يك سري
حقوقي هم براي خودشان قائل ميشوند و كلا زياد اين موارد را ديديد كه هر زمان هم كم
مياوريد به آنها دست يازي ميكنيد
دوم افرادي هستند كه
اصلا نمي بخشند ولي با اون شخص زندگي ميكنند و هر روز طرف رنج ميبره بنا به دلايلي
و هميشه تنور داغه و شخص زجر هم ميكشد
افرادي هم هستند كه
در كوتاه مدت ميبخشند ولي بعد ميبينند توان و تحمل اين مسئله را ندارند
ولي كساني هم كه
بخشيدند هميشه دليلي داشتند و ميخواستند يا چيزي را ثابت و يا بگويند چون ميخواستند و يا
بازنده نباشند اطلاعات داشته باشند و يا چون براي بهم خوردن زندگي آمادگي نداشتند
و در نظر داشتند كه شرايط خود را آماده كنند يا برتري داشته باشند براي كنترل اون
آدم و يا اون آدم را در اختيار و كنترل
بگيرند و اكثرا با وجوديكه بخشيدن يا موضوع رو دوباره مطرح كردند و سرش دعوا را
شروع كردند و يا سر همون مسئله از هم جدا شدند كلا موضوع از اين قبيل موضوع بسيار
پيچيده اي هست
تازه من ديديم عده اي
با مسئله خيانت راحتتر ميشوند و ميگويند ديگر خوب از اين بدتر نميشه و اتفاق بد
افتاده از اين بدتر نميشه
ولي مسئله هميشه وقتي
از من هم سوال ميشه پيچيده هستش ولي با هر شكل و صورتش بايد گفت اين بخشش بايد
وقتي صورت بگيرد كه واقعا شخص عوض شده باشد بداند چي را بايد در خودش عوض كند و
شخصي هم كه ميخواهد ببخشد بايد طوري باشه كه اگر ميبخشه بايد ديگر فراموش هم بشه و
پروسه طولاني مدت هستش
خوب اين هم از بخشيدن
و همسر خيانت كار
در رابطه با مادر و
پدر همسر و روابط فيمابين بايدخدمتتان هم
عرض كنم زن و شوهر ابدا قرار نيست در گير روابط غلط و حتي اندرز در رابطه با
خانواده همسر بشوند فقط فرزند اونها بايد
مسئوليت اين كار را به عهده بگيرند يعني همسر بايد به برخوردهاي مادر و خواهرش
پاسخ دهد اوست كه بايد بپذيرد درست و غلط خانواده اش چيست و كجاست بعضي وقتي مثلا
ميگويئد چرا با شوهر من چنين رفتار بچه گانه اي ميكنيد ميگويند ما خيلي دوستش
داريم ولي واقعيت اين است ما دوست داشتن زياد و يا زيادي نداريم مثل اينكه ما قرار
نيست هواي زيادي يا آب زيادي داشته باشيم ولي جالبه من چيزي كه ديديم اينه كه اين
دوست داشتنهاي زيادي بعضي وقتها به نسبتي كه حتي بچه هاي مهمترند همسر كم ارزش تر
هست يعني مادر شوهرتون ميبينيد پس رابطه خوبي با پدر شوهر شما ندارد
از اينها بگذريم يك
موردي هست كه من دوست داشتم در رابطه اش سالها و روزها بنويسم خيلي روش كار كردم
چون افردي يا مثلا فردي هست چه در رابطه با ازدواج يا رابطه دوست دختر و پسري كه
ماندنش در يك رابطه و زندگي صد درصد اشتباه است همه هم اذعان دارند ولي باز ميماند
و باز بدي بي حرمتي و همه شرايط بد رو تحمل ميكند چگونه اينطور ميشود ؟چرا
اينطوريه چرا ما هزار بار به يكي ميگوئيم بابا اين به تو اين كارو كرده خيانت كرده
تو رو ميزننه تحقير ميكند و توهين ميكنه
باز فرد ميماند ؟اينها بهانه هايي مي آورند مانند حرف از خاطرات است كه آزارش ميدهد
و براي همين ميماند دليل مي آورد چون اولي و اخري در آن زمان و اون زمان من ايشان
را ديديم وابسته شدم.خوب بيشتر وقتها هم از من سوال ميكنند كه ما چكار كنيم و چه
چيزي را بگوئيم كه فرد از رابطه بيرون بياييد و بكند و تمام كند
واقعيتش را بخواهيد
داستان به اين سادگيها هم نيست و به تنها كندن خلاصه نميشود چون ما فرضيه اي دارم
كه شايد هم واقعيت باشد كه بزرگترين دشمن و خطرناكترين دشمن هر فرد خود فرد است و
يا در قسمت بعد انسان ميتوتند در مورد خودش به كرات اشتباه بكند مگر ادمهايي كه
سيگار ميكنشد نميدانند سيگار بده براي قلب بده براي ريه بده؟يا فكر مكنيد همه آنها
فكر ميكنند سيگار براي سلامتي مفيده؟ما به اين افراد چه توصيه اي ميتوانيم بكنيم
ما نميتوانيم به يك فرد توصيه كنيم از فلاني بكن و جدا شو چون شما نميتوانيد در يك
جلسه و يك جمله به فردي بگيد ورزش خوبه از فردا ورزش كن يا كم بخور چنين توصيه
هايي وجود ندارد
وقتي فرد يك سري
باورهاي و نظام اعتقاداتي و سيستم احساسي دارد كه بعلت اسيبهاي دوران كودكي از
مسير واقعي و سالم دور مي افتد و مانند فردي كه اعتيادي دارد و براي ترك راهش و
مسيرش بايد از جهتي باشد كه بتواند آن اعتياد را كنار بگذارد و با واقعيت كناربيايد
تمام ما تا 7 سال اول
زندگي از طريق هوش و احساس و تخيل خودمان شكل و فرم ميگيريم ولي ما با حس و تخيل
با واقعيتها آشنا ميشويم ولي احساسات خوب و بد را در خود رشد ميدهيم مثل ترس شادي
امنيت و نظام اعتقاداتمون را ميسازيم و متاسفانه بين 7 سالگي تا هيجده سالگي
شرايطي پيدا نميكنند كه با واقعيت روبرو بشوند و بفهمند پس تا آخر عمر با همون هفت
سالگي ما جلو ميرويم و با همان احساس و عواطف و كودكي دارند
و اين گير افتادگي ما
در كودكي اگر نخواهيم كه كمك كنيم خودمون را بيرون بكشيم همچنان ميمانيم چون ما
نميتوانيم گذشته اي كه در ما كاشته شده از ما دور كنيم مثل اين ميماند شما يك دفعه
تصميم بگيريد زبان فارسي از الان بلد نباشيد امكان دارد شما سكوت كنيد ولي ميفهميد
ولي شايد حرف نزنيد ولي ميفهميد ما چيزي كه در ما كاشته شده فقط از راه درست
ميتوانيم از بين ببريم براي همين وقتي چنين افرادي كه گير هستند مي پرسند من چكار
كنم من ميگم شما قراره بريد ماجراي كودكي آسيب ديده خود كه هميشه يك حس وحشت و
هراس بسيار بد با ريشه از چيزهاي مختلف مانند خجالت ،حس گناه،غم،خشم كه در كودكي
بر اثر بي توجهي و جدايي براي هر كس شايد پيدا بشه از بين ببريم روزي كه من در
كودكي تا چهارده ماه اول آسيب خوردم و از اونجا تا سي و شش ماهگي دنبال شده و بعدش
هم تشديد ميشود و با جدايي مشكل دارم با شرايط بد و نامناسب مي مانم وچون جدايي
رنجش براي من بيشتر از شرايطي است كه در آن شكنجه است
و اين شرايط براي همه
شناخته شده است چون مثلا من بدليل وحشتي كه و بهم ريختگي كه مغز من و روح من تا
مسئله جدايي مطرح ميشود دارم همان جا مي مانم و كار اينقدر جدي هست كه من ديديم
حتي مردمان آگاه و تحصيل كرده نيز بسيارشان شرايط بد شناخته شده را به شرايط خوب
ناشناخته ترجيح ميدهند
چون ما بايد بدانيم
يك بدن رواني هم داريم كه بايد مراقبش باشيم و مطابق سن تقويمي زندگي كرد چون وقتي
بدن رواني گرفتار و آسيب ديده است من را با مشكل روبرو ميكند ما كلا بايد يا يك
كودكي خوب داشته باشيم كه معمولا كسي ندارد يا كودك خوب شده داشته باشيم من
ميتوانم كودك مجروح خود را به كودك خوب بدل كنم من چهل ساله درسته كودك پنج ساله
هم درونم هست ولي وقتي به تصميم و كار درست ميرسه اون چهل ساله تصميم درست بگيره
نه بچه پنج ساله كه وقتي حرف از جدايي ميشه اون چنان حرفها و تصميم بگيرد
فرد با يك آدم كلاش
دروغگو و زبون باز و فردي كه ميگيرد كتك ميزند فردي كه دختر بازي و روابط دارد و
همسرش و دوست دخترش هنوز هم ميگويد من دوستش دارم آيا اين چيزي جز يك كودك
چهارساله اي است كه پدرش وي را ميزند و برايش سخت هم ميگيرد ولي از ترس زنده ها به
همون پدر و مادر ميچسبدو با عرض هزار معذرت پدر و مادر فرضش بر اين است كه به ما
علاقه دارد يا دوست پسر يا شوهر ميگويد من را دوست دارد يا عاشق من است نه عزيزان
اين كودك وحشت از زنده ها دارد
براي همين به من دوست
پسر و شوهري كه مانند ديگر زنده ها اذيتم نميكند مي چسبم كودك سه ساله اي به پدر و
مادرش چسبيده و تكون نميخوره معنايش اصلا محبت نيست معناش همش وحشته وفقط ترسه .
وحشت از پدر و مادر
وحشت از بقيه كه با اين شرايطم و آن آگاهي از من اگر بروم و بر گردم چه خواهد شد شخص را ميخكوب
ميكند ولي يك تفكيكي هست كه ما در پيش خودمان بايد انجام دهيم يعني ما به دو دليل
به افراد مي چسبيم
اول،يا به دليل محبت
است و يا به دليل وحشت و به همين جهت بايد اين دلايل و حسها روتفكيك كرد
ترس از دست دادن و غيره همش ميتونه دليل باشد يا
ما به نتيجه ميرسيم كه من هميشه بايد يكي كنارم باشه و يا اگر هم يكي هم كنارم هست
من نبايد او را ترك كنم متاسفانه من با هر كي هم اين قبيل ديديم يا با آنها هم
كلام شدم ديدم خيلي چيزها و سيستم باورها اين وضعيت آنها را تائيد يا حتي تشويق ميكنه
و مثلا ميبينيم من
بيشتر عمر عزيزخودمو تنها خودمو رنج دادم و يا ميدم و لذت هم نميبرم فقط و فقط وقتي فكر مكنم مي بينم بر اساس باورهايم است
يعني ما اگر ايده ها
و ترسهاي كه تا سن هفت سالگي در ما ثابت شده شكسته نشود اگر زير سوال نرود و در آنها
تجديد نظر نشود ما را كودك نگه ميدارد و البته من نگارنده همش در اطرافم كودكان
بزرگ ميبينم يا كودكان ريش دار چون عقل و زبان ما همانطور كه از كودكي ما مي ايد
ميتواند عقل ما هم از كودكي بياييد .