Wednesday, September 21, 2011

فکر و خیال

حساس هستم ٫شبها فکر می افته توی سرم٫همش فکر میکنم موقع خواب و سغی میکنم کمتر فکر کنم شب بخوابم


وای که چقدر ما این جملات را از دیگران شنیدیم؟

اما حساس هستم یعنی چی؟یعنی من رنجور حساس و شکننده هستم

و فکر کردن در شب و نخوابیدین و اذیت شدن؟ اگرافرادهستید که فکر میکنید شما باید بدانید به نسبتی که سعی کنید فکر نکنید بیشتر به یک موضوع فکر میکنید. ساده است اگر من به شما بگم لطفا به من فکر نکنید میبینید شما ناگهان به من فکر میکنید خیلی ساده است.

ولی برای فرار از فکر موقع خواب باید چکار کرد؟1. زندگی خود را اینقدر پر کنید که وقتی میروید توی رختخواب جون فکر کردن نداشته باشید

آدم بیکار همیشه یا فکر بد میکنه یا کار بد پس بیکار نباشید و وقت خود را پر کنید زندگی خالی همیشه برای من و دیگران شاید چنین حکمی میتونه داشته باشه و با عرض تاسف میشه به مرور زمان میشه عادت٫ و با تمام شرمندگی یکی از بدترین اعتیادها و عادتها همین فکر کردنه و بدترین اعتیادی که بیشترین آسیب را به انسان میزند و من به شخصه دیدیم بزرگترین بدبختی و رنج همین فکر کردنهای شبانه است و باید جلوی این کار بد و عادت بد را گرفت یعنی راحت جلوشو بگیریم البته کاری است مشکل بله مشکله چون باید درگیر فعالیت شویم و باید فعالیتی کنیم که واقعا خسته شویم و وقتی به رختخواب میرویم بخوابیم نه اینکه تازه بشینیم در شب و موقع خواب فکر کنیم و نباید به این ذهن اجازه داد بگردد موضوع پیدا کند که رویش فکر کنید

تازه میگیم فکر٫ ولی باور کنید بارها خود من میگویم فکر. ولی ما فکر نمیکنیم .بارها شده برای مشکلی که فردا دارم میشینم فکر میکنم چی بگم و چه کار بکنم و در جواب این مشکل و اون حرف چی بگم ولی میبینیم تازه هیچکدوم فکر نیست بلکه هر چه میکنیم و می پرورانم خیاله و خیالامون را ما فکر میکنیم و تازه بدبختی اینه برید تو خطش میبینید همه چیزو تغییر میدیم و خراب و یا عوض میکنیم دقیقا مانند اینه که ما با این افکار یا بهتر بگم خیالات یک آدم یا یک ماشین رو به هم میریزیم و جالبه وقتی من با دیگران صحبت میکنم میبینیم همچی یک چیزی رو توی فکر و خیال خراب کردند که هیچ متخصصی نمیتونه به حالات اول بر گردونه این خرابی که من با خیالاتم بوجود اوردم .

بنا براین یک عادتی است که افرادی که برخورد درست با مشکلات قدیمی نداشته اند و پرونده های گذشته را نبسته اند درگیرش هستند و کلا آدمهایی تخیلی هستند و این تخیلات را همیشه حمل میکنند و به این کار عادت کرده یا معتاد شدند و مانند هر اعتیاد به مواد کار مشکلی است ولی باید ترکش کرد و باید راهش رو رفت ولی باید آدم باور کند به خودش بگه من نه حرفی و نه کاری و فکر برای کردن دارم و نه بیخودی میخوام خودم و روز و شبمو خراب کنم .

میدونید اگر باز هم خسته هستید و فکر توی سرتان اومد باز تلویزیون را روشن کنید خودتان را درگیر حرفهای هنرپیشه فیلم کنید آخه این مغز انسان باید همیشه کار کند همیشه و همه مغز باید کار کند (مغز همش هم کار میکند یک قسمت یا دو قسمت نیست اگر یکچهارمش کار نکند میمیریم)پس همه مغز باید کار کند باید به خودتون بگید من دنبال این اعتیاد بد و مضر نمیرم و فکری ندارم بکنم موضوعی که دلخوریه جلو آینه بگید بابا این مشکل اتفاق افتاده و من کاریش نمیتونم بکنم در رابطه با چی اون میخوای فکر کنی؟

باید کاری کرد نه اینکه کاری نکنید بگید نشد باید کم کم سه بار نشسته باشی بگی نمیکنم و فکر نمیکنم نه اینکه مثلا هیچ کاری نکردید بعد بگید نشد حتی به ماشین هم نمیشه نگاه کرد راه بیافته و اگر راه نرفت بگید دیدی نشد.

در بعضی مواقع هم میشه دارو مصرف کرد ولی راه درستی نیست و کوتاه مدت کار میکنه امانه دراز مدت.

بارها کسی به من گفته چطور فکر نکنم یه چیزی بگوبه من.

بزارید بگم راحت شوید هیچ راهی نیست جز اینکه شما با توجه به حرفهای بالا مثلا ده کیلومتر راه داری باید سانتیمتر سانتیمتر و متر متر این راهو بری تلاش کنی روبروی آینه با خودت مشغول بشی تا به مقصد برسی از من سوال کردن چه کنم؟ فقط میگوئید تو یه چیزی بگو و بکن که من رها شم و بار مسئولیت کارتونو روی شونه من بندازید

من میگم نگاهی واقعیت بینانه داشته باشید از کسی و دکتری نخواهیداون 10 کیلومتر مسیر منو برای من بیار اینجا یا منو ببر اونجا واقعیت اینه باید راهو رفت

وقتی ما حوادث رو در زمان خودش واقعیت بینانه در زمان خودش باهش برخورد نکردیم و بعدا با کارهایی که میتوانستیم بکنیم و نکردیم میائیم باهش درگیر میشویم و پشیمون میشیم و احساس بد میکنیم و میخواهیم توی ذهن واقعیت بیرونی رو عوض کنیم ولی از عهده این کار بر نمیائیم پس تبدیل میشه به یک عادت به یک مکانیزم فرار بارها شده موضوع ها به سراغ من نوعی می آیند و من میگم من به تو که دوست یا بچه من هستی فرصت گفتن و شنیدن ندارم وقت ندارم و فوق فوقش یکبار اونو باز میکنم ومیبندیم چون تعداش زیاد نیست و یا وقتی میبینم اذیت میکنه من پا میشم زود یک کاری میکنم یا یک بحث دینی فلسفی میکنم که فکرم همش درگیر بشه و اگر فکر 50 بار و 100 بار اومد محلش ندادید میره ولی اگه بهش اجازه بدید میمونه پس نمیتونید به کسی بگید من هروئینی هستم منو نجات بدید شما قرار این راهو بریم ما باید زندگی را با کار پر کنیم و خوبش پر کنیم

ما میائیم خودمونو فلج میکنیم و هیچکاره بعد توقع داریم کس دیگه این کار رو برای ما بکنه

ذهنیت غلط ما ما رو به این سو سوق میدهد و وقتی 95% هم ما بگیم نمیتونیم در واقع ما نمیخواهیم اگر یکبار بگیم نمی خوام پس بعد این مسئولیت هست چرا نمی خوای پس راحته میگیم نمیتونم