Saturday, April 30, 2011

نظر و حرف ديگران و آبروي من

يكي به من ميگفت تو فلان كردي و چنين كردي با حرف مردم چه ميكني؟ فردا آبروت ميره و با دست نشونت ميدهند ميگن اين پدر يا برادر و يا شوهر يا بچه خواهر فلاني هستي.

ببينيد من يك مشكل فكري هميشه داشتم و جدا هميشه همين بود كه من اگر اومدم با فلاني بودم ولو خوب بودم با حرف مردم چه كنم؟

من بيام جدا بشم با حرف مردم چه كنم ؟يا بيام زندگي كنم و برم با حرف مردم چه كنم؟آبروي من ميره.

ببينيد ما در گذشته يك موجوداتي بوديم فيزيكي و جمعي و اين زندگي فيزيكي بسيار مرتبط به زندگي من و حتي مرگ من داشت به اين صورت كه اگر مردم يك قبيله منو بخاطر هر چيزي نمي خواستند من بايد ميرفتم ميمردم و خانواده من نيز همين مشكل را داشتند حتي امكان داشت جمع ميشدند مرا ميكشتند

علت اينه كه ما در ايران همينقدر كه غذا برامون مهمه آبرمون نيز مهمه و اين مسئله كه ديگران در مورد من و اطرافيان من چه فكر و نظري دارند مهم است

غذاي ما گوشتي كه ما ميخورديم به نظر ديگران بستگي داشت و مهم بود اينكه از چه حيواني و چطوري حتي طبخ ميشه و پدر و مادر من حتي ميتوانستند مرا از گرسنگي بكشند

علت خيلي واضح است زندگي ما اگر به امنيت گره خورده باشه بي نهايت بسته به نظر و فكر و حرف ديگران مربوط بود.

و ما رنج ميبريم همه رو اذيت ميكنيم چون امنيت من بسته به نظر ديگرانه.

ولي من يك خبر خوب دارم ما ديگر در دنيايي زندگي ميكنيم كه يك بخش ديگري كه ما داريم بخش رواني ماست و قضاوت و نظر ديگران ديگه توي نون من و غذاي من نقشي نداره اصلا و ابدا نقش نداره

مطالعات نشون داده نظر ديگران 98% كوچكترين تاثيري توي زندگي ديگران ندارد تنها تاثير خود را زماني دارد كه ما آن را پتك يا چاقو ازش درست ميكنيم و به خودمون ميزنيم يا به همسر يا فرزندمون.

و الا ، خانم و آقا واقعا چه اهميتي دارد شما در مورد من و كار من و ديگران چه فكر ميكنيد؟

منظور من اينه كه مفهوم آبرو و ظاهر من اين باشه كه من پنجاه سال رنج ببرم تا اينكه 50 تا آدم دوروبر من كه از من بدبختر و گرفتارتر و آدمهايي كه خودشون در حال پنهان كاري كاراشون هستند فكر كنند من زندگي خوبي دارم؟ فكر كنند من خوبم فكر كنند زن من خوبه فكر كنند بچه من خوبه فكر كنند شغل من خوبه ؟

شما فكر كنيد همه فكر ميكنند ما خيلي خوشگل هستيد يا خيلي زشت؟ خوب واقعا چه فرقي ميكنه؟



علت اين است كسي كه اينطور براي فكر و حرف ديگران زندگيشو با چالش راه ميبره داراي تفكرات كودكانه و تاريخي سنتي است و اين باعث شده چيزي به نام آبرو در درون ما جا بيفته كه خودش بي آبروئيه.

چون ما حاضريم بدترين رنجها رو ببريم و بدترين كارها رو بكنيم كه ديگران فكر كنند ما با آبرو هستيم

ما بايد از اين مرحله كه چند آدم مريض بيمار ، خل ، چل اينكه چي در مورد ما مي گويند در گذريم

مرتبط كردن زندگي خودمن به نظرات آدمهايي كه براي اونها مرده و نون من و مريضي و حال من براشون مهم نيست ابدا تاثيري به حال من نداره وقتي پدرم مريض بود اين مسئله بيشتر برايم به چشم اومد فقط افراد بيشتر اگر نيازي بهت داشتند وارد داستان مي شوند اگر نه اصلا.

بايد قبول كنيم ديگه اينكه دوره اينكه زندگي من غذا و حس من به نظر ديگران است سپري شده .

من زندگيم به نظر ديگران مرتبط نيست حتي اگر توي مردم و جامعه باشم و اميدم اينه كه ما ياد بگيريم كار خوب و مناسب و درست انجام بدهيم و مي خواهد مردم و خانواده رو خوشحال كنه. بكنه. مي خواهد نكنه .نكنه

ما وظيفه اخلاقي داريم كه كار درست و مناسب و صحيح را بايد انجام دهيم اگر موجب خوشحالي ديگران شد چه خوب .

نشد جاي تاسف هست

چون ما يك نظام اخلاقي داريم كه الهي و خدايي و انسانيه مثل عدالت،آزادي،محبت ،واقعيت و حقيقت و حرمت و حيثيت.

و اينها قراره مبناي رفتار درست و خوب من باشه ولي روزي كه مسائل اخلاقي و غيره نباشه ما بايد بريم دنبال( ارزشها) كه كلا ارزشها در هر جامعه نسبي و خوب و بد هستند.

مثلا ارزش زيبايي كه يك ارزش هست ما نمي توانيم از اين مسئله سو استفاده كنيم بگيم زن من زيبا نيست و بهانه كنيم بريم دنبال يكي ديگه چون اين مشخصه كه همش دروغ و كلك هست.

آبرو بر ميگردد به ارزشها كه در هر جايي متفاوت است كه روي اصول الهي پا مي گذارد روي اصول انساني پا مي گذارد و حتي اصول اخلاقي چون پنجاه نفر آدم خل و چل كه نه علمي دارند نه زندگي دارند و نه اخلاق خودمونو نابود كنيم و بچه و زنمونو از پاي در بياريم كه آنها بگويند ما چطور هستيم و من زن يا مرد خوبي هستيم

آبرو با اون مشخصات يعني ضد اخلاق و خدا و ضد انسان است كه يعني فقط تمركز كردن روي نظر و عقيده ديگراني كه بيكار و بدبخت و وامانده و گرفتار و ابله كه در مورد انسانهاي ديگر به خودشون اجازه ميدهند نظر و عقيده داشته باشند و اين نظر و عقيده را به ديگران نيز بگويند

حالا اينها اين كار را بكنند ما چرا بيائيم به ان اهميت بدهيم من اميدوارم محبت و انصاف و عدالت حرمت و حيثيت را رعايت كنند و معناي آبرو واسه ارزش و اهميت نظر ديگرانيه كه مسئوليت انساني را مي خواهند فراموش كنند

Monday, April 04, 2011

پدرم

پدرم الان كه دارم اين نوشته ها رو برات مي نويسم نميدونم چقدر دوام مياري كه هوا و اكسيژن رو توي اون ريه هاي ملتهبت فرو ببري

بارها آمدم نزديك تختت چشات بسته بود يكي مي گفت توي كما هستي و زنده نميموني ولي براي من هميشه زنده و مردت آخرين پناهگاه منه

پدرم يادم نميره وقتي آخرين بار به مشكل برخورد كردم با وجوديكه ميدونستم قلب و ريه بيمارت حرفهايت را بيشتر به يك شوخي مانند ميكرد ولي وقتي شب دستت رو سرم گذاشتي و گفتي تا زندم از چيزي نترس من پاتم فهميدم قلبت به بزرگي همون عكسهاي قلبته كه دكترا ميگفتن خيلي بزرگه وديگه خونو به بدنت پمپ نميتونه بكنه.

پدرم روي تخت از من ميخواستي دستاتو باز كنم كه بسته بودن كه سرمتو نكشي باز كنن تا به همه بگي محمود پدرمن يك تنه 20 نفرو يه روزحريف بود ولي الان دستاشو بستن كاري نميتونه بكنه ولي نميدونستي زمونه دست منو بسته بود اونهم با بيرحمي

پدرم روزي تو دستكش به دست من ميبستي و به من مي گفتي به شونه هاي من نگاه كن ببين يك بوكسور چطوري شونش بايد قوي نگه داره و نرم بازي بده كه جلوي سنگين ترين ضرباتو بگيره ولي امروز وقتي ديدم اينقدر سوزن به شونه هاي تو فرو كرده بودن كه كبودي اون مثل هيچ ضربه اي نبود و يادم آوردي كه ضربه هاي زمونه كبوديش بيشتره و ماندگارتر.

پدرم توي كما بودي ولي هنوز تنها نامي كه صدا ميزدي و كسي رو كه مغزت مي شناخت من بودم يادته به من ميگفتي من سال 53 هم رفتم توي كما تنها اسم تو رو صدا ميزدم و بازم برم تو كما ،تو رو صدا ميزدم خواستي بهم درس بدي حرف مرد يكي هست

پدرم بارها بهت التماس كردم زندگي خودتو با خاكستر سيگار به خاكستر نكش پدرم تو سيگارو تو تن من روشن ميكردي و خاكستر شدن زندگي تو ماننده خاكستر سيگار كه ديگه نور نداره و تو با نبودنت اين روزا سيگار زمونه رو روي تن من خاموش كردي ردش هميشه ميمونه

پدرم تو پدر من و مربي من و دوست من، هميشه بودي و هستي وخوابيدن توي بستر بيماري ياداوري همون مربع وحشي بوكس هست كه ميگفتي هيچكس اونجا به داد تو نميرسه جز غرور و خدا .

يادته داد ميزدي مي گفتي دستاتو بيار بالا و صاف واستا تا عادت كني كه راند سوم اينقدر خسته ميشي كه جرثقيل بايد دستتو بياره بالا. اگر خم باشي اونجا دولا ميشي ولي پدرم من الان بدون تو دولا هستم و هيچ جرثقيلي نميتونه دستامو بياره روي چشام تا كسي اشكامو نبينه براي من ديگه روند سه زندگيمه دارم بازم ثانيه ها رو باز ميشمرم كي زنگ ميخوره خلاص بشم

پسرت